Tuesday, September 22, 2009

گاهی میشه، گاهی نمیشه

کاری میخواستم انجام بدم. دیروز نشد که نشد. کار سختی هم نبود. تقریبا می دونستم که چکار باید بکنم. آخه در حرفه ی ما معمولا اصل موضوع اینه که چطور کاری رو انجام بدیم. اون قسمت حل بود. فقط پیاده سازیش مونده بود. با این وجود کار پیش نمی رفت. امروز که اومدم و از صبح نشستم، با روانی داره انجام میشه (بزنم به تخته!). می خوام بگم که یک وقت میشه. یک وقت نمیشه. نمی دونم تفاوتش هم چیه. همون آدم، همون کله، همان مغز، همون کم خوابی همیشگی، همون... یکوقت کار میکنه، یکوقت کار نمیکنه. بهتره که وقتی نمیشه، انرژیمون رو صرف کلنجار رفتن نکنیم و حرص نخوریم که چرا نمیشه.ه
.
همین الان که دارم جای شما خالی دارم خورشت کدوی ناهارم را میخورم، در قسمت اول خوردن، همش فکر کردم که چرا نمکش کمه. در قسمت دوم، دیگه بخش "چرا" رو حذف کردم و فقط گفتم نمکش کمه. یواش یواش از طعمش هم خوشم اومد و در آخر فکر کردم که مزه ی کدو بدون نمک، کم هست ولی خوبه.ه
.
همکارم بیشتر از یکسال پیش در یک گفتگو، یک ضرب المثل پرتفالی رو گفته بود و من روی یک تکه کاغذ نوشته بودم. امروز، وقتی در کیفم که از اون موقع تا حالا خالی و مرتب نشده، دنبال یک نوت میگشتم، پیداش کردم.ه

Whatever you resist persists. Only changes what you accept.

ترجمه از همکارم است و ضرب المثل پرتقالیش که متاسفانه ننوشتم، آهنگین بود.ه
.
.
.
بعدا نوشت: فکر کردم اینو هم بگم که بنظر من همه چیز حتما چرایی داره ولی پیدا کردن دلیل، گاهی باعث اتلاف انرژی و مانع جلو رفتن میشه. وگرنه من طرفدار سیستم "ارتش چرا نداره" نیستم.ه

3 comments:

  1. حتما یک جاش با هم فرق می کنه که نتیجه متفاوت می شه. اما به قول خودت سخته که آدم پیدا کنه اون نکته را. شاید از ما حرکت از او برکت یه جورایی بشه جوابش باشه.ه

    ReplyDelete
  2. من نمیدونم چرا بعضی وقتها کارها به سرعت و به خوبی پیش نمیره، ولی وقتی خوب پیش میره دلم میخواد خودم رو از خوشحالی بغل کنم و هی به خودم جایزه بدم

    ReplyDelete
  3. منم وقعی که برنامه نویسی میکردم بارها این حس رو تجربه کردم و انرژی زیادی بابت چرا نمیشه صرف میکردم در حالیکه هیچ وقت فکر نمیکردم چرا میشه؟

    ReplyDelete