Wednesday, February 17, 2010

در راستای سفرِ اخیر

‏وقتی ایران بودم، در اداره ی ما هر وقت رییس روسامون به سفر خارج از کشور می رفتند، تا مدتی در صحبتهاشون سعی می کردن یک جوری به سفرشون اشاره کنند و معمولا هم از عبارت سفرِ اخیر استفاده می کردند.‏ مثلا در سفر اخیر که در خدمت، آقای فلانی به کلن رفته بودم، ...‏

حالا بنده هم درحاشیه ی سفرِ اخیر که در خدمت خانواده به مونترال و کبک رفته بودم، میخواستم بگم که:‏

یک- سفر با گروه و تور، محاسن خاص خودش رو داره. علاوه بر دیدن شهرهای و جاهای دیدنی، وقتی با تور به سفر می ری، وارد نوع دیگری از زندگی میشی و چند روزی رو با آدمهایی که نمی شناسی، همراهی از صبح تا شب. آدمهایی که بدون توجه به اینکه در زندگی روزمره چی هستند و چی می کنند، در سفر مثل هم میشن و در کنار هم، در قالب بک برنامه ی روزانه و با هدایت لیدر حرکت می کنند. به پایان رسوندن این سفر، هم تجربه های جدید به همراه داره، هم دوستهای جدید و هم درسهای جدید.‏

دو- وقتی می رفتیم، با توجه به شرایط خاص سنی موشی و مادر و سردی هوا و راه طولانی سفر، کلی علامت سوال و نگرانی بالقوه در دهنم بود. در بقچه اش رو سفت بستم و گفتم هر کدوم در اومد، یک کاری براش می کنیم. در طول سفر کم بود زمانهایی که تونستم از سفر، بطور مطلق لذت ببرم و در بیشتر لحظات، خوب گذشتنش به موشی، در درجه ی اول و دیگران، موضوعم بود. با این وجود، گذشتن از تمام اون لحظات، احساس خوبی از بزرگتر شدن بهم داد. علاوه بر اینکه لحظات سفرانه ی خوب هم کم نبود.‏

سه- وقتی به خونه برمیگشتیم، با وجود آنکه سفر خوبی بود و خوش گذشت، در انتظار برگشتن به همان روتین و روزمره ای بودم که شاید گاهی ازش خسته میشم. یکی از فواید سفر اینه که آدم قدر راحتی های خونه، که در حالت عادی به چشم نمیان رو میدونه.‏


چهار- شش روزی، دست به کامپیوتر و سر به اینترنت نزده بودم. حواسم به این اتفاق بود و از تجربه اش خوشحال بودم. بنظر غیر ممکن می اومد. در گوشه ی ذهنم فقط وبلاگ می آمد و می رفت و دچار توهمی شده بودم که الان خیلی ها سراغم را گرفته اند. آخر شب که خسته به خونه رسیدیم، بعد ازخوابوندن بچه ها، در حالی سراغ لپ تاپ رفتم، روشنش کردم و وارد وبلاگ شدم که انتظار داشتم چندین کامنت داشته باشم. با دیدن لیست خالی کامنت های منتظر، از این توهم هم خلاص شدم که کسانی در انتظار نوشتن من هستم. این رهایی هم، خوب بود. ‏

پ ن: به لطف شیدا از این پست رسما از شر "ه"‏ اضافی در پایان پاراگراف ها راحت شدیم. هم نویسنده و هم خوانندگان.‏

5 comments:

  1. ولی من واقعا" برام عجیب بود که چرا چند روزه نمی نویسی. البته نگران نشدم چون فکر میکردن مشغولی.
    بهرحال خوشحالم که سفر بودی. به نظر من زمانهایی که آدم سفره از عمرش کم نمیشه.

    ReplyDelete
  2. دریا جان
    نگران شدن، کلمه ی درستی نبود که استفاده کردم. بهتر بود می نوشتم
    "
    خیلی ها تعجب کرده اند که چرا ننوشتم"‏
    :)

    ReplyDelete
  3. جمله ام رو تصحیح کردم. ممنون.‏

    ReplyDelete
  4. زرافه خوش لباسFebruary 22, 2010 at 2:30 AM

    ولي من بهت سر زده بودم. شايد پست آخرت خيلي كامنت برانگيز نبوده. يعني از اون پست هايي كه بايد خواند و رد شد.

    ReplyDelete
  5. زرافه خوش لباسFebruary 22, 2010 at 2:30 AM

    ولي من بهت سر زده بودم. شايد پست آخرت خيلي كامنت برانگيز نبوده. يعني از اون پست هايي كه بايد خواند و رد شد.

    ReplyDelete