با ماشین در یکی از خیابان های اصلی، از جلوی میدانکی که محل اجتماعات و مناسبتهاست رد شدیم. عده ای جمع شده بودند. ایرانی هایی بودند و برای اعتراض. مثل یک نوار تند از ذهنم گذشت. این روز در سال پیش، شنبه نبود. جمعه بود. مرخصی گرفته بودیم. راه افتادیم. 350 کیلومتر می راندیم تا حرفی بزنیم. تا کاری بکنیم. تا اثری داشته باشیم. تا فرقی ایجاد کنیم. در راه چه خوش بودیم و پر انرژی. جاده پر بود از ایرانی. بعضی ها با اتوبوس آمده بودند. جلوی سفارت غلغله بود. ایرانی ها همه با هم، مهربان، شاد، متحد. چیزی که تا بحال ندیده بودیم. در صف طولانی یکساعتی ایستادیم. چون بچه داشتیم، گفتند خارج از نوبت می توانیم رای بدهیم. رفتیم. رای دادیم. چه پر امید بودیم. چه مطمین بودیم. رفتیم و در شهر گشتیم. بعدازظهر که برگشتیم به پارکینگ، هنوز مردم رای می دادند...
.
سالی گذشت...
سالی گذشت...
.
قلبم سنگین شد و چشمم خیس. نه خیس، اشک بود که سرازیر شد و بغضی ترکید. برای مادرم. که زخمی و بیمار است ولی استوار و کهنه کار. تاب میآورد، این جفا را. میدانم.
قلبم سنگین شد و چشمم خیس. نه خیس، اشک بود که سرازیر شد و بغضی ترکید. برای مادرم. که زخمی و بیمار است ولی استوار و کهنه کار. تاب میآورد، این جفا را. میدانم.
شادترین روز ایران تو این سی و یک سال 22 خرداد پارسال بود وغمگین ترینش 23 خرداد پارسال
ReplyDeleteاین یادمانهای این روزها توی خونه های مجازی دوستان ، بدجوری آدم رو متاثر می کنه... عجب یکسال غریب و پر درد و در عین حال پر تجربه ای داشتیم ... انگار یه عمر برهمه ی ماگذشته باشه ...
ReplyDeleteاز اون تصویر زیبای پایین و نثر کوتاه و شیوات نتونستم به راحتی بگذرم... خوبه که این فریم های زیبای زندگیت رو باما قسمت می کنی و ما در شیرینیش شریک می شیم هر چند که خیلی دور باشی
ReplyDeleteپست زیبا و غم انگیزی بود. مملو بود از حقایق تلخ زندگی ما ایرانی ها که مستقل از اینکه کجای این کره خاکی هستیم، دردهای مشترک داریم.
ReplyDeleteواقعا" چه روزی بود. چقدر شوق و ذوق داشتیم. من که شب وقتی نتایج رو اعلام میکردن انگار داشتم دور از جون خبر مرگ یکی از عزیزانم رو میشنیدم.
ReplyDeleteسلام. ببین ما چه حالی داریم.
ReplyDeleteمن اون روز دو ساعت خونه یکی از فامیلها تنها بودم که مامان جون و بابایی بتونن برن و رای بدن. و ...
سالی گذشت نگفتنی
ReplyDelete