Monday, August 9, 2010

رگبار

عین همین آسمون بالای سرمون که پر از ابرهای قلمبه قلمبه است و بعد از دو سه تا رگبار هم هنوز باز نشده، سینه و نفسم سنگینه و کلافه ام. ‏
کلافه از کاری هستم که از چهارشنبه پیش، گیر کرده و عین حناق رو سینه ام نشسته. در تمام عمر کاریم هیچ پروژه ای اینقدر نشیب و فراز نداشته. سه روز تعطیل بودم و بهش فکر نکردم و امروز هم که روز اول هفته است، اصلا پیش نرفته. ‏
از خبر مریضی و کمای یکی از آشناها که حالش خوب نیست، کسلم. با وجود باز کردنم زبانم به امید، امیدوار نیستم به بهبودیش واز این حس، بدحالم. ‏
کسلم از اینکه نمیتونم حرفم رو به نزدیکترینم اونطور که در دلم هست بگم. اونچه که در دلم هست، اونجور که هست به زبونم جاری نمیشه. اونی هم که به زبون میرسه، اونقدر خوب و قوی نیست که کلیدش در قهر و اخمش رو باز کنه به روی گرمی و مهربونی توش. ‏
.
عزیزم، نمیدونم چه جوری بگم که توی خاک دلم، ناراحتی و دلخوری از آدمها ریشه نمیگیره. خودت که خوب میدونی. دل من چرکین نمیمونه. دل چرکینی از دیگران، عین خوره منو میخوره. وقتی کسی از من ناراحت شده باشه، من دلگیرم. دلم بهش وصله. دلگیری خودم، بعد از مدتی میره. ولی تصویر دلگیری او برای همیشه رو قلبم نقش می بنده. گله مندی از جفای اون، دیر یا زود، کم رنگ میشه. ولی سایه ی آدمی که از من ناراحته، روی دلم می میمونه. من نمیتونم آدم ها رو پاک کنم از دلم. لازم نیست که کار خوبی برای من بکنن تا برن توی لیست خوبها. برای من همه خوبن، همینکه هستن. هر چه که در من هست در همه هم هست. تعداد آدمهایی که از زندگیم حذف کردم، کمه. ولی فقط ارتباط ظاهریم باهاشون قطع شده. خیلی وقتها بهشون فکر میکنم. هنوز از خودم میپرسم که چکار باید میکردم تا اون آدمها نرن و هنوز باشن در دنیای من. چطور فرصتی پیدا بشه تا از دلشون در بیارم. من نمیتونم. نمیتونم. تو میگی خودت رو به خریت میزنی. نه. من فقط ایمان دارم به اون خدایی که در درون همه ما هست و اونچیزی که ماها رو بهم وصل میکنه. من یقین دارم که بارونی بیاد، همه شفاف و سفید میشیم. من میگم از کوتاهی کسی در برابر من، از کم لطفیش، من کم نمیشم. من از کوتاهی و نامهربونی و کم لطفیِ خودم کم میشم. و این چیزی نیست که به زبون بیارم. چیزیه که حس میکنم. نه من نمیتونم روی آدمها خط بزنم. من نمی تونم آدمها رو رها میکنم. اگر هم اسمشون رو از دفترچه ام روزمره ام پاک کنم، جای دیگه ای می نویسم. من باز بهشون نگاه میکنم. من هنوز از شادیشون ذوق میکنم، با غمشون گریه میکنم، دلم براشون تنگ میشه و براشون دعا میکنم. من نمیتونم نخها و گره هایی که در طول زمان های باهم بودن بافته میشه، پاره کنم و دور بندازم. دوست دارم درِ دنیای کوچکم برای همه باز باشه و همه رو توش دعوت کنم. همه ی اینها بخاطر دیگران نیست، بخاطر خودمه. خودم.‏ اگر مرضه بگو درمونش چیه.‏
..

کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ... ‏
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
.
.
من سهراب نیستم که اینها رو گفت. ولی سهراب رو دوست دارم و همه ی این کارهایی رو که گفت. و میدونم که وقتی سر هر دیواری میخکی میکاشت، کاری به زنگار دل صاحبخانه نداشت. او از کاشتن میخک، زنده میشد. ‏
.
.
باز رگبار گرفت. چه خوبه این رگبار برای چمن هامون. ‏

11 comments:

  1. مريم-مامان آواAugust 10, 2010 at 12:58 AM

    لازمش داشتم در اين روز كسلم كه من هم دلگيرم

    ReplyDelete
  2. زرافه خوش لباسAugust 10, 2010 at 3:53 AM

    چه خوب بودند همه حرفهات...

    ReplyDelete
  3. امیدوارم که حال مریضتون بهتر بشه

    بقیه حرفات را هم خیلی دوست داشتم

    ReplyDelete
  4. امیدوارم مریضتون بهتر شه. خیلی خوبه که اینهمه خوش قلبید. راستی از خوندن پست مسافر اشک ریختم و خندیدم و همه لحظات رو باهات طی کردم. خیلی پست قشنگی بود. پست شالیزار هم اشک به چشمام آورد

    ReplyDelete
  5. مامان فرازAugust 15, 2010 at 2:33 PM

    من هم امیدوارم مریضتون خوب شده باشه. همینطور کاری که پیش نمیرفت. مطمئناً این کار اگر پیش بره خستگی در کردنش واقعاً خستکی در کردنه.
    بقیه حرفا رو هم خییلی دوست داشتم

    ReplyDelete
  6. چقدر این جمله رو دوست داشتم و چقدر برام آشنا بود :من نمیتونم نخها و گره هایی که در طول زمان های باهم بودن بافته میشه، پاره کنم و دور بندازم

    این خیلی خوبه خیلی دوست داشتنیه برای آدمهایی مثل من و تو ولی قبول داری گاهی از همین هم ضربه میخوریم؟؟؟

    ReplyDelete
  7. سلام
    فکر کنم خیلی با مسافرتون مشغولید امیدوارم بهتون خوش بگذره ولی من دلم براتون تنگ شده خوب...

    ReplyDelete
  8. منتظرت هستم بعد از رگبار.

    ReplyDelete
  9. سلام. ممنونم از همگی. فقط خیلی مشغولم با کار و ماجراهای زندگی. نرسیدم که بنویسم.‏

    ReplyDelete
  10. چه زیبا نوشتین
    کاری با زنگار دل صاحبخانه نداشت

    ReplyDelete
  11. منم مثل تو فکر میکنم. یادمه یه روز یکی بهم گفت که خیلی ساده و بقول اون پپه ام ولی من نصمیم دارم همون طوری باشم چون دوست دارم اینطوری بودن رو.

    ReplyDelete