Wednesday, October 20, 2010

قانونِ بی نهایت

وقتی موشی رو حامله بودم، با خاله ام (که خودش دوتا بچه داره) حرف می زدم و بهش گفتم "نمیدونم که چطور میشه بچه ی دیگه ای بیاد و من به اندازه و مثل روشی دوستش داشته باشم." گفت "وقتی که بیاد، به محض اینکه چشمت بهش بیفته، می بینی که این اتفاق افتاده. هیچوقت هم نمی فهمی چطور." درست گفت، در همان لحظه اول که از شکمم بیرون آوردنش، معجزه رخ داد. ‏
.
به قول شاعر* " تو پای به راه در نه و هیچ مپرس --- خود راه بگویدت که چون باید رفت." ‏
.
وقتی همون روزهای اول بدنیا اومدنش، روشیِ هشت ساله، به زبان دیگه همین سوال رو از من کرد که آیا اون رو هم به اندازه ی من دوست داری، بهش گفتم که آره. و وقتی پرسید چه جوری؟ گفتم: این دوست داشتن، از قانون بی نهایت تبعیت میکنه. بی نهایت ضربدر دو میشه بی نهایت. بی نهایت تقسیم بر دو هم میشه بی نهایت. روشی قبول کرد چون اون موقع قانون بی نهایت رو بلد بود. از مدرسه ی فارسی یاد گرفته بود. ‏ می دونست که روی بی نهایت هر عملیاتی انجام بدی نتیجه باز بی نهایته.‏
.
.
پ ن: اینها رو می خواستم در پاسخ به کامنت نازنین در پست قبلی بنویسم. ‏

‏* نمیدونم شاعر این شعر کیه. ‏‏‏

4 comments:

  1. مریم مامان آواOctober 20, 2010 at 11:12 AM

    دلم رو قرص کردی پریسا جان ...همیشه به این چیزها فکر می کنم

    ReplyDelete
  2. جالب بود پریسا جان. اصولا حامله شدن و زاییدن بچه هنوز هم برای من اسرارآمیز و شگفت انگیزه و مثل دوران کودکی کنجکاو هستم که سر از کار خانم ها در این موارد در بیاورم.

    ReplyDelete
  3. این سوالی بود که منم وقتی سفید برفی رو حامله بودم از خودم می پرسیدم و دقیقا" هم همین اتفاق برام افتاد.
    این قانون بی نهایت خیلی زیبا بود.

    ReplyDelete
  4. مامان امیرسامOctober 23, 2010 at 3:02 AM

    این قانو بی نهایت گاهی اوقات خوبه ... گاهی هم بد!!!
    خداهردوشون حفط کنه

    ReplyDelete