Saturday, October 23, 2010

شب دوازدهم

خاطره ای از خانه تکانی وبلاگ قدیمی، مربوط به جون دوهزار و هشت، سه سال پیش:‏
.
.
شب دوازدهم* نام نمايشنامه ای از شکسپير است که مدتيه موضوع گفتگو در خونه ی ماست. چرا؟ چون فردا، در دوازدهم جون، کلاس روشی اينا قراره اين نمايش رو اجرا کنن. البته اونها تا حالا سه نمايش برای پدر و مادرها اجرا کرده اند که انصافا خوب بوده. اما اين يکی، شايد چون اسم شکسپير رو بدنبال داره، براشون خيلی بزرگ و مهمه. مدتيه که دارن روش کار ميکنن و هر چه نزديکتر شدن، هيجان و نگرانيها بيشتر شده. گفتم کمی از مکالمات دور و ور اين موضوع بنويسم که مثل هميشه برای من خيلی جالبه. ‏
.
روشی در اين نمايش، نقش اصليش، نقش يک کنتس جوانه. از مدتی قبل شايد همون وقت که تمرينهاشون رو تازه شروع کرده بودن، بدنبال لباسی بود که در خور اين شخصيت باشه. بالاخره يکروز لباسی رو که بلند و رسمی بود انتخاب کرد و گرفت. اما از هفته ی پيش ميگفت که بنظرش مناسب نمياد. با وجود اينکه لباس خيلی شيک و خوشرنگی بود و بهش هم خيلی مي آمد. باهاش يک خانم حسابی ميشد. روزی که در اتاق پرو فروشگاه پوشيدش، من با ديدنش در اين لباس، رفتم به آينده و به شکل يک دختر بزرگ ديدمش. مي گفت که اين لباس رنگش برای صحنه ای که او نقش اوليويا را بازی ميکنه، زياد از حد شاده. چون اوليويا در اون صحنه، در مرگ برادر و پدرش عزاداره. (توضيح بدم که بچه ها در صحنه های مختلف، نقشهای مختلف دارن. يعنی در هر صحنه يکی نقش اوليويا رو داره. به اين ترتيب، همه ی بچه ها فرصت تجربه های گوناگون رو دارن. کارگردانی چنين نمايشی بايد سخت باشه و من مثل هميشه معلمشون رو برای مديريت و فکرهای خوبش تحسين ميکنم) خلاصه هر چی ما کرديم که با همون لباس کارش رو انجام بده، نشد. من بهش گفتم که" لباس اونقدر مهم نيست. بيشتر مهمه که چقدر تو اون شخصيت رو درک کرده باشی و باهاش ارتباط برقرار کنی." می گفت :" معلممون گفته که من خيلی خوب اين نقش رو فهميدم" من گفتم " خوب همين کافيه" گفت "چون من خيلی خوب فهميدمش و مي تونم فکر کنم که خودم اوليويا هستم، مي دونم که هيچوقت در اون صحنه، اين لباس رو نمي پوشيدم. اگر من اوليويا را در صحنه ی آخر بازی ميکردم که خوشحاله، اين لباس رو حتما ميپوشيدم" جواب همچين محکم بود که دهن ما بسته شد. بالاخره هم ديروز رفتيم و لباس ديگری انتخاب کرد. می گفت " نميخوام لباس سياه باشه ولی زياد شاد هم نباشه." اين يکی رنگش قهوه ايه و روش گلهای سبز داره. اون موقعی که در گفتگو در مورد لباس بوديم و من تلاش مي کردم منصرفش کنم، بهش گفتم که "لباست رو ببر مستر تی** ببينه و بپرس نظرش چيه" گفت "نه. چون مستر تی ميگه هی نپرسين که نظرِ من چيه. فکر کنين ببينين نظر خودتون چيه. و اگر خواستين، نظر خودتون رو به من بگين، تا در موردش صحبت کنيم" !!! بعد خودش اضافه کرد که " به نظر من اين درسته. چون مستر تی که هميشه پيش ما نيست. پس ما بايد ياد بگيريم خودمون فکر کنيم" ‏

گاهی به روشی حسوديم ميشه. يادمه که در دانشگاه هم استادهايی داشتيم که وقتی کسی راه حلی متفاوت از راه حل اونها ميداد، ميخواستن، سرِ طرف رو ازتنش جدا کنن. ‏


اينطور نيست که اينجا همه ی معلم ها اينقدر دموکرات باشن. معلمهای بسته و خشک هم هستن. ولی اين يکی اينجوريه. و لازم نيست بگم که در سايه اين آزادی فکر با نظارت، چقدر اين بچه ها شکفته شدن. ‏
.

.
‏*جهت اطلاعات عمومی، شب دوازدهم، دوازده شب بعد از تولد مسيح است و حداکثر تا اون زمان بايد تزيينات کريسمس رو برداشت. قديمها در اين شب دوباره جشن ميگرفتن .‏
‏*‏‏* مستر تی اسم معلمشونه. با مخفف فامیل صداش میکنن.‏

11 comments:

  1. مریم مامان آواOctober 23, 2010 at 5:29 PM

    باورت بشه یا نه همیشه با خوندن حرفهای روشی آرزو می کنم دخترم در آینده همینقدر با هوش و خوشفکر باشه

    ReplyDelete
  2. ممنونم مریم جان. در مورد روشی لطف داری.آرزویت حتما برآورده است. من هر کجا از بچه های این نسل میخونم و میشنوم، میبینم که همه همینطورند.‏

    ReplyDelete
  3. گفتی بچه های این نسل، واقعا راست گفتی . دختر من که 3 سالش بیشتر نیست از کلمات و اصطلاحات عجیبی به درستی استفاده می کنه که آدم تعجب می کنه.

    یه مدتی که ویندوزم رو عوض کرده بودم آدرس وبلاگت رو که تو علاقمندیهام ذخیره کرده بودم گم شده بودم. خوشحالم که دوباره وبلاگت رو پیدا کردم .
    نمیدونم چطوریه که بیشتر از یک خاطره نویسی صرف ، مطلب دستگیر آدم می شه؟
    شاید رازش، همراه زندگی بودنه نه به دنبال زندگی دویدن!

    متشکرم
    زنبورستان

    ReplyDelete
  4. ‏"همراه زندگی بودن، نه بدنبال زندگی دویدن"‏
    ممنون. خیلی درست بود. ‏

    ReplyDelete
  5. خوشحالم كه بچه هاي شما تجربه بهتري از ما دارند. اميدوارم هميشه موفق باشه.

    ReplyDelete
  6. چه دلفریب ، نقش اولیویا رو میگم... بهش حق بده هرچی تو انتخابش وسواس نشون بده... چقدر از دینش لذت بردی تو اون نقش؟!؟!؟

    ReplyDelete
  7. خیلی مامان امیر سام جان. اشکم هم که فوری سرازیر میشه.‏

    ReplyDelete
  8. این روشی خانوم شما واقعا" که با استعداد . کاملا" نسبت به پیرامونش حساسه. خوش به حالت با یه همچین دختری

    ReplyDelete
  9. ممنونم دریا جان. گفتم که بچه های این نسل همه همینطورند.‏

    ReplyDelete
  10. از تصور يه معلم اينطوري دلم ضعف مي ره خوش به حال دختركت و دقت كردي خوشش بالاس مراقب استعدادش باش

    ReplyDelete
  11. من هم نظر داده بودم. ولي حالا نيست. گفته بودم كه كار معلم خيلي خوب بوده كه اين فرصت رو به بچه ها براي تصميم گيري داده. اين اثر مهمي داره. ضمنا در فعاليت هاي گروهي مثل تئاتر يا حتي مسابقات ورزشي لباس نقش مهمي داره و براي بچه ها هم مهمه.و بهشون اعتماد به نفس ميده.

    ReplyDelete