Monday, December 13, 2010

شنبه و یکشنبه ی گم شده

دوشنبه است و من نشسته ام پشت میز کارم. دیروز، جمعه بود که من لپ تاپ را بستم. با خوشحالی. چون کاری نیمه تمام نداشتم برای آخر هفته. همه لیستم چک خورده بود. لازم نبود آخر هفته، چند ساعتی اضافه کار کنم و کار را برای دوشنبه به جایی که باید، برسانم. من در انتظار شنبه و یکشنبه ای بودم برای استراحت. برای تنفس. وقتی لپ تاپ را بستم انگار در دستم بود این فُرجه ای که از زندگی گرفتم. نمیدانم کجا گم شد. در راه دکتر که می رفتیم و برمی گشتیم یا لابلای کوهِ لباسهایی که در لباسشویی انداختم و از خشک کن در آوردم و تا کردم، شاید جارو برقی مکیدش یا در قابلمه، با گوشت و رب گوجه، پخت و ناپدید شد یا در فروشگاه، از لای چرخ خرید افتاد. شاید در صدها فریمِ فکر و گفتگو و موضوع، با اهل خانه، فراموش شد. شاید مُرد در کنار شنبه و یکشنبه هایی که بابایی مدتهاست درشان نفس نکشیده و تکه ای از من، برای این بی نفسی اش همیشه غصه میخورد و خفه می شود. من شنبه و یکشنبه مان را ‏آنقدر می خواهم که می توانم برایش گریه کنم.‏

6 comments:

  1. حق داری عزیزم. میدونم برای شماها که میرین سرکار تعطیلی آخر هفته خیلی لذت بخشه.

    ReplyDelete
  2. تو از دل من خبر داشتی؟....پس چطور حرفهایم را نوشتی؟
    "یک دسته گل بنفشه"

    ReplyDelete
  3. نازنین نیمه پر لیوان رو ببین و از اینکه این آخر هفته لااقل مجبور نبودی که علاوه بر همه کارهایی که گفتی به کار شرکت هم برسی برای خودت جشن بگیر. اما در مورد عدم حضور بابایی در آخر هفته ها حق داری. باعث میشه آخر هفته ها بیروح بشند.

    ReplyDelete
  4. مامان امیرسامDecember 14, 2010 at 2:23 AM

    آخ گل گفتیییییی
    ما هم همچنان دنبال 5 شنبه و جمعه گمشده مان میگردیم و
    یافت می نشود جسته ایم ما...
    راستی این عکس کنار واقعا موشی و روشی اند ؟؟؟ خیلی عکس قشنگیه خیییییییییلی

    ReplyDelete
  5. دركت مي كنم چون خودمم گاهي گريه ام مي گيره. باز هم خوبه كه تو شركت كار عقب افتاده نداري. اعصابت آرومه.

    ReplyDelete
  6. آره مامان امیر سام جان. موشی و روشی هستند.‏

    ReplyDelete