Tuesday, February 1, 2011

که دوست آینه باشد چو اندرو نگری*‏

از صبح گرفتاری داشتم با خودم و آدمیزادی دو پا. همینجور درگیر بودم. ظهر بود که یادم افتاد، یکبار یکی از دوستانم شرایط مشابهی داشت و با هم درباره ی حس و حال بدش، مکاتبه ای ایمیلی داشتیم. براش ایمیل زدم و ازش خواستم اگر نوشته های اون روزم رو داره، برام بفرسته. براش نوشتم که به خوندنشون احتیاج دارم. خوشبختانه زود جواب داد و ایمیل رو داشت. نوشته رو خوندم. دقیقا همونی بود که باید می شنیدم. حرفهایی که اون روز به دوستم زده بودم، امروز خودم باید دوباره می شنیدم. گره ام باز شد و فکرم هموار. چه خوبه که دوستانی داریم که باهامون درد و دل کنند. چه خوبه دوستانی داریم که باهاشون درد و دل کنیم. چقدر خوبی دور و برمون هست که گاهی یادمون میره و ذهنمون رو میدیم به لکه ها و بدی ها.‏
.
‏*متاسفانه شاعر شعر و بیت بعدی را یادم نیست

2 comments:

  1. نمیدونی وقتی وب لاگت رو باز میکنم و می بینم نوشتی چقدر چقدر حالم خوب میشه.

    ReplyDelete
  2. ممنونم دریا جون. همیشه خوبِ خوب باشی.‏

    ReplyDelete