Tuesday, March 8, 2011

حساب و کتاب

روشی و دَفنی با هم دوست هستند. گاهی من و گاهی مامانِ دفنی اونها رو از مدرسه بر می گردونیم. معمولا روزهایی که هوا سرده یا کیفشون سنگینه، یا تنبلیشون میاد راه بیان، زنگ میزنن و یکی از ما میریم دنبالشون.‏

اون روز رفتم دنبالِ روشی و انتظار داشتم دفنی هم بیاد ولی دیدم با مامانِ خودش رفت. از روشی پرسیدم که چطور با مامانِ دفنی نیومده. گفت "چون نمی خواستم از دفنی فِیوِر* بگیرم." پرسیدم "با هم قهرین؟ دعواتون شده؟" گفت نه. بعد توضیح داد که با دفنی یک تالی* کشیدن و هر کمکی که یکی به اون یکی بکنه، یک خط توی تالی می گیره. گفت که من یکی از دفنی جلوتر بودم و اگر امروز با مامانِ دفنی می اومدم مساوی می شدیم ولی می خواستم جلوتر باشم.‏

حسابی خندیدم. پرسیدم "حالا چرا؟ مگه مسابقه دارین برای لطف کردن به هم؟" گفت "نه. ولی بعضی وقتها سر اینکه کی به کی بدهکاره بحثمون میشد. بعد فکر کردیم که این تالی رو درست کنیم تا همیشه معلوم باشه هرکی چقدر خوبی کرده." گفتم "فکر نمیکنی توی دوستی اینهمه حساب و کتاب، جالب نیست؟" گفت "نه مامان، اتفاقا خیلی هم فان* ه."‏
.
.
       کمک، لطفFavor *
همون چوب خطِ خودمون Tally *
Fun *

3 comments:

  1. همیشه متنهات را توی گودر می خونم. دلم برای این صفحه تنگ شده بود. ه

    من هم اون لالایی را که چند روز پیشها نوشتی خیلی دوست دارم. لیدی را می گیرم تو بغلم و این را براش می خونم

    ReplyDelete
  2. ممنون از کامنتت بانو جان. وبلاگ با کامنت ها زنده میشه.‏

    ReplyDelete
  3. بیشتر از همه خلاقیت روشیه که فانه!

    ReplyDelete