Wednesday, March 9, 2011

غُر یا هر چی میخواهی اسمشو بذار

 آدم بعضی وقتها خیلی خسته میشه ...‏
.
گاهی دلم می خواد بچه باشم. از اون بچه ها که پدر و مادری دلسوز و درست و حسابی دارن. از اونها که وقتی خسته و در مونده می شن، وقتی کم میارن و می خوان بزنن به کاسه و کوزه ی همه چیز، با یک نگاه، مامانه یا باباهه، دردشون رو می فهمه. میشینه و میذاره همه ی ناله شون رو بکنن و با چهار تا کلمه ی درست، دو تا چراغ براش روشن میکنه و بچه ی سرگردون، راهی پیدا میکنه و میره.‏
.
حالا که از اونها نیستم، الان که به جای بچه، اون مامانه هستم، (البته نه از نوع درست و حسابی که گفتم) و در برابر کار و دو تا دخترها و شوهر و مادر و یک خونه شامل آشپزخونه و هال و مبل و اتاق خواب و لباس ها و کمدها و .... مسیولم، وقتی حالِ اون بچه ی پاراگراف بالا بهم دست میده، چکار میکنم؟ مدتی حرص می خورم، بعد سرم یا گردنم دستِ چپم یا قفسه ی سینه ام یا یک جاییم، صداش در میاد، اگه یکی از بچه ها به پَرَم بخوره وسازِ خارج بزنه، ممکنه صدای کمی تا قسمتی بلند بشنوه یا زبونِ تیز. بابایی هم. ممکنه توی دلم یا زیر زبونم بد و بیراه بگم. ممکنه چشمهام اشکی بشه. اشکها یا قورت داده میشن، یا در دستشویی از چشمهام سرازیر بشن. بعد در دستشوییِ در بسته، میایستم جلوی آینه و مامانه از توی آینه نگاهم میکنه و باهام حرف میزنه. چند تا چیزی بهم میگه تا بالاخره یکیش کارگر می افته...‏
.
.
و زندگی همچنان ادامه دارد و خدا را شکر برای همه اش....‏
.
.
پ ن: علی الحساب اینجا را هم کسی نمی خونه و چندان فرقی با حرف زدن در همان دستشویی در بسته نداره.‏

12 comments:

  1. اینجا رو از جانب خودم میتونم بگم که همیشه خونده میشه. بعضیهاش رو مثل این پست چندین بار خونده میشه. اما از شما چه پنهون حال و روز ما هم دقیقا همینه که نوشتی به همین دلیل هم هست که حس نوشتن چه از نوع پست و چه از نوع کامنت وجود نداره. دلم یه جایی میخواد که بشه صبح رفت اونجا و یه دل سیر غر زد وهرچی دلم میخواد بگم و بعد سبک که شدم بیام بیرون. نمیدونم... شاید از آب و هواست که این حس مشترک به جود اومده اما برای من که دستشویی و آینه و ماینه کارساز نیست

    ReplyDelete
  2. لاله جون، ممنون که از حالت نوشتی. شاید دلیلی کارگر شدن دستشویی برای من اینه که وقتی مدت اقامتم کمی طولانی بشه، یکی هی می کوبه به در و میگه "مامان، درو واز کن!" و من یادم میاد که باید هر طور هست یک جوری کار رو درست کرد.‏
    :)

    ReplyDelete
  3. inja ro ke midoni man yeki, mikhonam. oon maman va babayee ham ke gofti, ya vojood nadaran va ya agar hastands, bache he ghabolesh nadare. pas be oon ham del khosh nakon. mitonam begam ke man ham daghighan hamin hal ro peyda mikonam. dalilesh ham ineke ma hamegi ensanim va yek zarfiyati darim. baazi vaghtha az hade zarfiyat mizane bala. karish ham nemishe kard.
    Afrooz

    ReplyDelete
  4. ممنون افروز جون!‏ انگار کمی با حرف زدن در دستشویی فرق داره. :)‏

    ReplyDelete
  5. سلام، من چند وقتی هست که وبلاگ شما رو پیدا کردم و هر روز بهش سر میزنم. از نوشته ها تون خیلی لذت بردم اما تا حالا کامنت نذاشتم. با دیدن این پستتون دیدم لازمه که این بار سلامی هم بکنم، و بگم که شاید خیلی از غریبه ها هم از اینجا دیدن کنند و از نوشته های زیبایتان بهره ببرند، اما بی سرو صدا برند. اینجا حتما خواننده داره عزیزم. حد اقلش من یکی که تو غربت از دوستی های ناب دوران جوانیم محرومم هر روز به اینجا و چند تا وبلاگ زیبای دیگه سر میزنم که غم غربت و تنهاییم رو تسکین بدم. اینجا خواننده داره عزیزم. تو این دوران ما خودمون تسلی بخش غم همدیگه هستیم، حتی اگه خودم هم ندونیم. پاینده و سر فراز باشید در کنار دختر های گلتون و خانواده محترمتون.

    ReplyDelete
  6. ممنون از کامنت مهربان و گرمت!‏

    ReplyDelete
  7. I always read your blog in google reader!!! and always enjoy it.. :)

    ReplyDelete
  8. من هم از خواننده های شما هستم. بسیار زیبا می نویسید. همه ی ما گاهی این حالی رو که توصیف کردید پیدا می کنیم

    ReplyDelete
  9. آتوسا و کژال جان، ممنونم از کامنتتون!‏

    ReplyDelete
  10. من هم همین طور می شم. برای من دوش آب گرم خیلی موثره. حالم را جا می آره. ه

    امیدوارم تا الان خوب خوب شده باشی

    ReplyDelete
  11. ممنونم بانو جان. خوبم.‏

    ReplyDelete
  12. پریسا جون این کامنتو می ذارم تنها برای اینکه بدونی من هم هستم اما با سختی! چون باید با فیلترشکن بیام و گاهی قاطی می کنه و نمیشه کامنت گذاشت. این بار اینقدر تلاش کردم تا بتونم این کامنتو بذارم. تا بدونی ما هستیم کنارت.

    ReplyDelete