با موشی سیندرلا بازی می کردیم. من پری بودم و او سیندرلا. بعد از اینکه با چوب جادویی، لباس و کالسکه و اینها رو ردیف کردم، داشتم می گفتم که "یادت باشه وقتی ساعت دوازده .." که حرفم رو قطع کرد و گفت "خودم میدونم. وقتی دوازده بار زنگ زد، باید برگردم." خنده ام گرفت و گفتم " تو از کجا می دونی؟" نگاهی کرد و گفت " توی مووی* دیده بودم دیگه."
.
شبی رو تا صبح در تخت خودش گذرونده بود و صبح هم سرحال بیدار شده بود. در راه مدرسه گفتم که "تختت خیلی انرژی داره. ببین چقدر امروز صبح به موقع و سرحال بیدار شدی." با سرش تایید کرد. برای اینکه به هدفم، که تاییدِ خوابیدنِ در تخت خودشه نزدیکتر بشم، میگم "حیف که تختِ من و بابا، انرژی نداره." میگه "آره تختتون انرجی (انرژی) نداره ولی وقتی من میام توی این میدلِ* تو و بابا می خوابم، اِستیک* میشم بهتون و انرجی تو و بابا میره توی دلِ من."
Movie *
in middle *
stick *
حداقل دلم خوشه این جدا خوابیدن مشکل همه است
ReplyDeleteهرکی میگه میشه حریف بچهها شد دروغ میگه
ReplyDeleteسلام و سال نو مبارک. برایتان سالی پر از همدلی، همراهی، سلامتی و برکت آرزو میکنم. متاسفانه بلاگر اینجا فیل.. هست و من خیلی کم شده حضورم اینجا. امیدوارم شما حضورتون کم نشه تا من بتونم یه فکری برا این وضعیت بکنم
سلامت باشین و ارام انشاالله
پس این قضیه تخت همین طور ادامه داره!ه
ReplyDelete