Thursday, September 15, 2011

من خوبم

دو روز گدشته در شرکت سمیناری بود تعدادی از مشتریان آمده بودند. فرصتی بود برای آشنایی از نزدیک با آدمهایی که برامون اسم و ایمیل و صدای تلفنی بودند. برای اونها هم همینطور. مدیر پشتیبانی صدام کرد و گفت یکی هست که می خواد تو رو ببینه. گفته که میخواد با اون خانومی که  سیسکو  اینتگریشن* رو انجام داد، صحبت کنه. با هم رفتیم پیشش. دیوید، مدیر نرم افزارِ یکی از شرکت های امریکایی بود. مدیر پشتیبانی منو معرفی کرد و گفت اینهم سیسکو جینیِس* ماست. یکی دیگه که اونجا نشسته بود، با هیجان پا شد و ازم پرسید: درسته؟ تو سیسکو جینیِس هستی؟ من مکثی کردم، سری تکون دادم، اِم اِمی کردم و گفتم "نات دِ جینیِس* ، ولی اگر سوالی در مورد سیسکو اینتگریشن داشتین از من بپرسین. اونهم سوالش رو کرد و راضی رفت. دیگه وقت نبود با دیوید صحبت کنم و جلسه داشت شروع میشد. ایمیل و تلفن و اینها رو گرفت و گفت بعدا باهات تماس میگیرم.
آخر جلسه، دوباره با دیوید روبرو شدم. ایستادیم به حرف زدم. سوالاتی رو که داشت، کرد و جوابهاش رو گرفت. آخر حرفمون گفت" یادت باشه، دفعه بعد اگر کسی ازت پرسید -تو سیسکوجینیِس هستی؟ جوابش هست-بله- نه اِم اِم"
به حرف دیوید خیلی فکر کردم. از خودم پرسیدم که چرا مکث میکنم وقتی ازم تعریف میکنن، چرا هول میشم. چرا به راحتی نمی پذیرمش و تاییدش نمیکنم. چرا نمیتونم خوبی ها و توانایی های خودم رو باور کنم و با سینه ی جلو داده تحویلش بگیرم. برگشتم به گذشته ام. به نگاه مادرم که همیشه در حال تصحیح من بود. پدرم هم همینطور. هردوشون. همیشه اشکالاتم رو میدیدند و تذکر میدادند. همیشه ی خدا هم اشکالی داشتم یا خودم یا دوستم یا لباسم، همیشه مادرم باید حرفی میزد، دستی میبرد، دخالتی میکرد تا کار درست شود.. هنوز هم همین نگاه را دارد. از آن طرف، دایما یادآوری میکرد که تو بهترین و باهوش ترین و زرنگ ترین و ده ها، ترین دیگر هستی و چرا هیچکدام این ترین ها در درونم رسوخ نکرد ولی اون  اشکال داشتن، چنین عمیق در ذهنم نشسته. ایکاش به من یاد میداد که من نه بهترینم و نه بدترین. من همانی هستم که هستم و همان خوب است و یکتاست.
اشکالی ندارد که یاد نداد پریسا. خودت یاد بگیر. خودم یاد میگیرم. تمرین میکنم. چقدر چیز هست که باید یاد بگیرم. همین دیوید می شود معلمم. به دخترانم هم یاد میدهم. بخاطر میسپارم که باید به بودن دخترانم احترام بگذارم، موی صاف و موی فرفری شان، چاقی یا لاغریشان، نمره ی بالا و پایین شان، علوم دوست داشتن یا نداشتنشان. دایم ایراد بجا و بیجا نگیرم. در مورد هر کارشان حرفی نزنم. تا لازم نیست دخالت نکنم و وارد حریمشان نشوم. باید باور کنم که آنها تصویری نیستند که من خلق میکنم. عروسکی نیستند که من درست کرده باشم. آنها موجودی هستند، آفریده ی آفریدگاری بسیار بهتر از من. اگر آن عروسک یا آن تصویر بوده باشی، سخته که چنین مادری کنی. ولی من خواهم کرد.
من خوبم. من خیلی خوبم. من سیسکو جینیِسِ شرکت هستم. ممنونم دیوید.
Cisco integration *
Cisco genius *
Not the genius *

پ ن: وقتی تمام شد یاد نوشته ای از شادی افتادم. amazed by myself . خیلی شبیه بود. گاهی تجربه ی آدمها خیلی شبیه میشه.

4 comments:

  1. شاید بشه توی فرهنگ ایرانی اسم این نوع رفتار رو تواضع گذاشت . وقتی می گیم یکی متواضع است داریم ازش تعریف می کنیم. منظورم اینه که از طرف جامعه و خانواده هم این رفتار به شدت تایید می شه و همین باعث می شه که همیشه توی وجودمون باقی بمونه

    ReplyDelete
  2. راست می گه کژال. شاید خودت هم قبول داشتی که جینیس ای اما می خواستی فروتنی کنی. اما به هر حال من خوشحالم که دوست مجازی ام جینیسه! ه

    well done :)

    ReplyDelete
  3. منم همینطورم. دائم در حال تصییح خودم و بچه هامم. اصلا" نمیتونم فکر کنم که من خوبی هایی هم دارم. بچه ها رو که وقتی یه اشتباهی میکنن تا صد سال بهشون یادآوری میکنم که یادت باشه دوباره فلام کار رو تکرار نکنی.

    ReplyDelete
  4. سلام پریسا

    خیلی وقت بود سری به نوشته‌هات نزده بودم. چسبید! چقدر ساده و خوب می‌نویسی!

    A memoir of a Cisco Genius!

    ReplyDelete