جوجه ام بزرگ شده. بر سر بام میچرخد و به هر طرف سر میکشد تا پر پرواز بگشاید. در محیط امن، خوب می پرد و دوباره فرود میاید. بر سر بام که میرود اما دلم می لرزد که به کدام سو برود و چقدر بالا بپرد و نکند که دور برود و نتواند برگردد. نکند سوی اشتباه را بگزیند. و اینهمه راه و اینهمه فضا و انتخاب که تو نمی شناسی و نرفته ایش در اینجا. بیشتر دور و بری هایت هم نرفته اند. گوش میدهم به حرفهایش وقتی از راه های مختلف می گوید و میشنوم صدای قلب کوچکش را که دل دل میکند بین راه ها. نا امید می شود و امیدوار. هر روز تصویر میسازد از پروازش و مقصدی می یابد و روز بعد فکر دیگری دارد. کاش راهی را می خواست که من رفته بودم. راحت تر بود برایم حتی اگر تنها می رفت. دنبال راه های نو ست.هر چند که فکرهایش را قبول دارم نمی توانم بپذیرم که با خودش ریسک کند. نمی خواهم که بال پروازش را ببندم. می خواهم که پرواز کند. نمی خواهم کبوتر پشت بام بماند. می خواهم که پرنده ی دور پرواز باشد. اما چه سخت است پر دادنش. راستی چطور پرنده ی مادر اول بار جوجه اش را از آشیانه ی بالای درخت رها میکند؟
راست میگی واقعا" سخته اینجا برای ماها بخصوص که درک درستی از جامعه ی اینجا نداریم.
ReplyDeleteباید پذیرفت که سختتر است و دلواپسیها هم بیشتر...اگر از قبل برای اینگونه راه خودمان را آماده کنیم، در میانش نمیبریم. انشاالله با توکل بر خدا، آرامش ناشی از پرواز درست او را تجربه کنین.
ReplyDelete