Monday, July 7, 2008

خدايی که در اين نزديکيست

روشی داره تمرين های کتاب فارسیش رو انجام ميده. بايد جمله هايی رو کامل کنه. اين جمله رو بايد کامل کنه " خدايا تو را دوست دارم چون ..." از من ميپرسه "مامان چرا به خدا ميگيم –تو- و نميگيم –شما- مگه به بزرگترها نبايد –شما- گفت؟" طبق معمول، برای اينکه به خودم فرصتی برای فکر کردن بدم، ميپرسم "تو چی فکر ميکنی؟" ميگه "خوب به نظر من خدا بزرگه ولی بزرگيش مثل بزرگی مادر نيست." منهم که نفسی تازه کردم ميگم " خدا از همه به هر کدوم ما نزديکتره" و حرفی رو که مادر بزرگم هميشه ميگفت بهش گفتم که "خدا، از منی که مادرتون هستم بهتون مهربونتر و نزديکتره
پ ن
نوشته ی خانم شين "خدايی که در اين نزديکيست" رو خوندم و در عين حال که لذت بردم، ياد گفتگوی بالا با روشی افتادم و نوشتمش. بهمين دليل عين عنوان او رو هم گذاشتم. اگر مادر باشيد و وقتی کودکتون رو در آغوش گرفتين، تمام جسم و روحتون در اون لحظه حضور داشته باشه و در چشمهای فرزندتون، اوجِ لذت، آرامش و امنيت رو ديده و چشيده باشين، حس ميکنين که چطور خانم شين ميگه "خدايا من تصوير توام".
مادر شدن، موهبت بزرگيه و حيف که مردان از تجربه اش محرومند. حيف. ايکاش تا جايی که ميشه در پدری کردن، حضور داشته باشن و سهمشون رو بگيرن. بودن با بچه ها يکی از راههای خوبِ خدايی شدنه.
http://mrsshin.blogspot.com/2008/07/blog-post_06.html

No comments:

Post a Comment