Wednesday, July 9, 2008

با من ازآغاز نگو. من در ادامه ام

در ايميلهای امروزم شعری از پابلو نرودا با ترجمه ی احمد شاملو بود
در ذهنم، با صدای قوی و اثر گذار احمد شاملو، چندبار خوندم و شنيدمش. آيا منهم دارم به آرامی ميميرم؟ وقتی از نگاه دخترکانم به دنيا نگاه ميکنم، شاداب و زنده ام. همه زندگيم. اما وقتی اونها رو ازش حذف کنم چی باقی ميمونه. راه زندگی ام تقريبا به نيمه رسيده. فکر ميکنم که من ازمرحله ی انتخاب گدشته ام و انتخابهای مهم زندگيم را کرده ام. درس، کار، ازدواج، بچه ها، مهاجرت و اين همه، دايما رسيدگی ميخوان و لحظه ای نميشه رهاشون کرد. ديگه زمان برای مخاطره کردن، برای تغييرِ بزرگ، برای رفتن ورای روياها و سفر به نامطمين نيست. من ديگه اسيرِ مصلحتم. گاهی احساس گير افتادن ميکنم. مثل ماشينهايی که در شهر بازی فقط روی ريل از پيش تعيين شده حرکت ميکنن. کارهای کوچکی مثل همين وبلاگ، يا هفته ای پنج صفحه خوندن کتاب، منو با خودم مربوط ميکنه ولی غير از اون، من بجز باغبانی که دايم در حال رسيدگی به باغشه چيز ديگری نيستم. فکر کنم دارم به بحران چهل سالگی نزديک ميشم.شعر رو بشنويد

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند

به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی
،اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،از احساسات سركش
،و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند
دوری كنی

تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای روياها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی
امروز زندگی را آغاز كن
امروز مخاطره كن
امروز كاری كن
نگذار كه به آرامی بميری
شادی را فراموش نكن

No comments:

Post a Comment