Friday, July 11, 2008

در ستايش درخت توت سياه

توی اينترنت دنبال چيزی که در کارم احتياج دارم ميگردم که بی اختيار همه ی حواسم ميره به درخت توت سياه گوشه ی حياط. سال پيش که اولين تابستان ما در اين خانه بود، انگار درختها هم با ما غريبه بودن. درختها رو نميشناختيم و نميدونستيم که هر کدوم چه درختی هستن. وقت نميشد به حياط برسيم و بيشترين کاری که کرديم زدن چمن ها بود. اما امسال، گويا يکسال باهم زندگی کردن و همنفس بودن، ما رو به حياط و زندگی سبزی که توش در جريانه نزديک کرده. الان وقتی بهش نگاه ميکنم ديگه همه جاش برام آشناست. جزيی از خونه است. توی خونه است و اينکه توی خونه اين موجودات سبز و زنده و ساکت نفس بکشن، خيلی خوبه. داشتم از درختی ميگفتم که سال پيش در کنار حياط زندگی کرد و سبز و زرد شد و خوابيد. اما امسال دستهای سبزش رو با توتهای سياه بسوی ما دراز کرد. دستهايی که هر روز پّره. روشی و موشی، من و بابايی، سنجابها و پرنده های کوچک و بزرگ، همه از خوردنش لذت ميبريم. برای اينکه دستمون به شاخه های بالايی برسه، بابايی نردبان بزرگی رو زيرش گذاشته. از نردبان که بالا ميری و سرت وارد قسمت پر شاخه تر درخت ميشه، احساس ميکنی وارد خونه و حريمی شدی که صاحبخانه با مهربانی برات باز کرده و ثمره ی جانش رو در طبق اخلاص گذاشته. وقتی که توتی را ميگيری و ميکشی که بکنی، با کندنش، بوی و نفس زندگی رو حس ميکنی و وقتی توی دهنت ميگذاری، انگار اون زندگی رو به خودت تزريق ميکنی.
درخت توت عزيز ما، بودنت در خانه، دوست داشتنی و مبارکه. هميشه سبز و شاداب باشی!ا

2 comments:

  1. برعکس من نوشته‌هايت خيلي شيرين است، مثل شيريني‌هاي قنادي بي‌بي يوسف‌آباد!

    فکر کنم ترکيب‌شان واقعيت را شکل مي‌دهند. بادام تلخ روي شيريني مربايي!

    ReplyDelete
  2. قنادی بی بی! وای دهنم آب افتاد. انشالله که خدا قسمت کنه و نوش جان کنيم.
    :)

    ReplyDelete