Saturday, July 12, 2008

مسافرخانه ای به نام کانادا

ديشب پيش دوستان عزيزی بوديم . تولد يک فسقلی دوست داشتنی بود که دقيقا هجده روز از موشی بزرگتره.آخر شب دوباره بحث در مورد مردم و دين و مذهب و دولت و ايرانيها چطورن و کانادايی ها چطورن در گرفت. از خستگی تن بود يا از خستگی ذهن که بر خلاف هميشه که انگار آيه آمده که حتما بايد نظر بدهی، هيچ حرفی دهانم را غلغلک نميداد. فقط گوش ميکردم. دنيای گوش کردن هم دنياييه. وقتی حرف ميزنی، مخصوصا وقتی توی بحثی جات رو مشخص ميکنی، بخشی از بازی رو از دست ميدی. ولی وقتی فقط نظاره ميکنی، کل بازی رو ديدی. آدمها رو که همه چطور گوش ميدن و چطور حرف ميزنن و چی ميگن. راستش خسته ام از اين گفتگوی تمام نشدنی ايران يا کانادا. مقايسه ی بی نتيجه و سوال بريم يا بمونيم و گذروندن عمر کوتاه در رفت و آمد بين اين دو مکان، اين دو فرهنگ و سيستم کاملا متفاوت که اگر نمودار وِن رو براش بکشی، ميشه دوتا دايره که هيچ نقظه ی مشترکی ندارن و اگر بخواهی تفريح کنی ميتونی يک آدم هم بکشی که با يکدستش اينو گرفته و بايک دست اون يکي رو و داره از وسط پاره ميشه. نميدونم. حرفها خيليهاش و شايد همش درسته اما از اين کاموای قاطی ور قاطی هزار رنگ که چنان بهم گره خورده که يک گره که باز ميکنی، يک گره ديگه درست شده، چی ميشه بافت. اين دوستهامون ميخوان برن. مثل دوستهای ديگری که رفتن.آشنايان ديگه در راهن که بيان. دل به آدمهايی ميبندی که در اينجا باهاشون آشنا ميشی و غربت يا هر دليل ديگر، بهم نزديکتون ميکنه و بعد از سه چهار سال، ميگذارن و ميرن. و اين مدت هم همش حرف و گفتگو برم يا بمونمه. آدم دلش ميگيره. اين کانادا بيشترشبيه مسافرخانه است. البته فکرش رو که بکنی دنيا هم همون مسافرخانه است. آدمهای مختلف، در مقاطع مختلف همراهمون ميشن و فقط خدا ميدونه که کی و چه جوری راهشون جدا ميشه. ما تنها مياييم به اين سفر و تنها ميريم. بدون شک. خوبه که اين تنهايی رو هميشه يادمون باشه و چنان به آدمها نچسبيم که فکر کنيم، همراه هميشگی هستند. از خودم تازگيها، زياد ميپرسم که کجا هستم و چه ميکنم. از خودِ خودم. نه همسر بابايی و نه مامان موشی و روشی. چيزی که ته جوابها ميمونه دلسردم ميکنه ولی حداقل خوشحالم که اونقدر رشد کردم که نخوام سر خودم رو شيره بمالم و نون خشکم رو نون قندی جا بزنم.

5 comments:

  1. چه تشبیهات عمیقی تو این نوشته وجود داشت. پایدار باشین و امیدوار همیشه انشاالله

    ReplyDelete
  2. سلام گلم ،
    ببخش که به کلافگی و سردرگمی ات اضافه کردیم. مطمئن باش که دیگه نمیگذارم که حرفش پیش بیاد

    ReplyDelete
  3. کامنت رو بابت همین گذاشتم که لینکم رو داشته باشی :)

    ReplyDelete
  4. na aziz jan,
    moshkeli nist. behar hal hameye oon shab delam az inke mirin, gerefte bood.

    ReplyDelete
  5. به يه مرد اميدوار: ممنون. تشبيه هميشه خيلی به من کمک ميکنه. هم در فهميدن يک مطلب و هم در گفتنش.

    ReplyDelete