Monday, August 25, 2008

جشن تولد

شنبه ی گذشته جشن تولد روشی و موشی بود. مهمونهای نسبتا زيادی داشتيم و مدتها بود که دلم ميخواست يک مهمونی اينجوری داشته باشم، دور هم جمع بشيم، يک گروه نسبتا بزرگ، حرف و گفتگو نباشه، گدشته و آينده نباشه، روانشناسی و جامعه شناسی و خداشناسی نباشه. فقط رنگ و شادی و رقص و خنده باشه. برای همين تمام کارهاش رو با شوق و انرژی انجام دادم. همه ی دوستان عزيزمون که دعوتشون کرده بوديم اومدن. در من يک چيزی هست که از ديدن و بودن با آدمها خوشحال ميشم. من آدمها رو دوست دارم. خودشون رو دوست دارم. بدون هيچ دليلی. من آدمی رو که توی صف جلوم ايستاده بيشتر وقتها دوست دارم، بدون اينکه دليلی داشته باشه. بچه ها رو خيلی دوست دارم. حالا فکر کنين، هيجده نفر که خيلی دوستشون دارم با ده تا بچه که با اين حساب، دو برابر خيلی دوستشون دارم، اگر بيان خونه ما و روی سقف و در و ديوار هم رنگهای زرد و نارنجی باشه و بادکنکهای رنگی هر طرف باشن و موسيقی هم باشه و بزرگها و کوچولوها همينطور در حال حرکت باشن و هر طرف نگاه کنم، يکی رو که دوستش دارم ببينم و از ديدنش خوشحال بشم، من چقدر ذوق ميکنم. وقتی يک مهمونیِ اينطوری تموم ميشه، و خونه خالی ميشه، فکر ميکنی که از چند هفته قبل درباره اش برنامه ريزی کردی، از چند روز قبل مشغول کار شدی، همه آمدن و رفتن، شايد با هر نفر بيشتر از چند کلمه هم نتونستی رد و بدل کنی، همه رو ديدی ولی نه سير و درست، با همه حرف زدی ولی نه حرفی کامل. با اين وجود، وقتی کفشت رو در مياری و پات رو دراز ميکنی، ميبينی که ازهمه ی اين داستان برات، يک خاطره ی رنگين و شاد، يک تصوير گرم و زيبا از در کنار هم بودن همه ی آدمهايی که دوستشون داری و دوستت دارن، برای هميشه مونده.ه
دو چيز روز رو برام دوست داشتنی تر کرد:ه
وقتی برای خريد وسايل تزيينی رفته بودم، ازبين انتخابهای فراوان رنگها، دو رنگ زرد و نارنجی رو برداشتم. بابايی روز تولد رفت که بادکنکها رو بخره. وقتی برگشت، ديدم که از بين رنگهای متنوع بادکنکها، دو رنگ زرد و نارنجی رو انتخاب کرده بود. تمام روز تا شب، هر وقت بهش فکر کردم، دلم به اندازه ی همان ترکيب زرد و نارنجی، گرم شد. چقدر وقتی آدمها با هم هماهنگ باشن، قشنگه.ه

يک مهمان ناخوانده داشتم که وقتی دم در ديدمش زبونم بند آمده بودم. دوستی قديمی، خيلی قديمی که همراه با بقيه ی همکلاسيهای دبستانم، چند وقت پيش در اين دنيای حيرت آور اينترنت، پيداشون کردم. اگر چه شلوغی، فرصتی زيادی برای باهم بودن نگذاشت ولی طعمِ شيرينِ بودنش رو در تمام لحظات چشيدم.ه

3 comments:

  1. چقدر این خوشی های ساده و کوچک به آدم می چسبد! تولد دو تا کوچولوی دوست داشتنی ت هم مبارک
    شادی های کوچک رو دوست دارم از خیلی از شادی های بزرگ بیشتر و مهمانی و دوستان و گپ و دور هم بودن از آن شادی های کوچک دوست داشتنی ست

    ReplyDelete
  2. چه خوب که خوش گذشته بهتون

    ReplyDelete
  3. خوشبحالتون ...دلم يك خوش گذشتن اينطوري ميخوادددد

    ReplyDelete