Friday, August 22, 2008

موش موشی

خسته و کوفته، دراز به دراز و دَمَر، پخش زمين شدم. موشی اومده و نشسته روی پشتم و ميگه " مامان، پاشو راه برو" گفتم "خسته ام، نميتونم تکون بخورم" نميدونم نميدونم چی فهميد که گفت " مامان، خوردی زمين، دردت اومد؟"ه
- - - - - - -
شب بود. با موشی اومده بوديم جلوی پنجره و منتظر بابايی بوديم. بابايی که اومد وقتی مارو پشت پنجره ديد همه ی چراغ های ماشين رو هی روشن و خاموش کرد. فلاشر، راهنما و ...ه
به موشی گفتم "اووه ببين بابا چکار ميکنه. عروس آورده" وقتی بابايی اومد، موشی بهش گفت " بابايی، عروس خريدی؟"ه

2 comments:

  1. خسته نباشی خانم. مهمونی ات عالی بود. بیدلیل نبوده که اینجوری پخش زمین شده بودی. ایشالا که باشید و 120 سال واسه این دوتا گل تولد بگیرید

    ReplyDelete
  2. ممنون که اومدین.

    ReplyDelete