Sunday, September 7, 2008

ششمين روز از رمضان

دم غروب روز يکشنبه است و منتظر اومدن بابايی هستيم تا بشينيم سرسفره ی افطار و شام. افطار بابايی و شام ما. چند لحظه پيش فراغتی از امور بچه ها حاصل شد که چشمهام رو بستم و کمی آروم گرفتم. فکر ميکردم که هنوز امسال نتونستم توجهی به رمضان بکنم و يا تغييری رو ايجاد کنم. هميشه در ماه رمضان يک کاری، هرچقدر کوچک روزانه انجام ميدادم. با انگشت شمردم و ديدم شش روز از رمضان گذشته و باورم نشد. سال گذشته هر روز نوشته ای، عبارتی الهام بخش رو برای دوستانم مينوشتم و ميفرستادم. بعد از تمام شدن ماه رمضان ديدم که چقدر اين روزانه نوشتن رو دوست داشتم و لذاتی رو که يادم رفته بود، به يادم آورد. اين شد که نوشتن وبلاگ رو بعد از ماه رمضان شروع کردم. چند ماهی در يک وبلاگ خصوصی نوشتم که فقط آشنايان ميخوندن و بعد هم عمومی اش کردم. وبلاگ نويسی کار روزانه ايه که دوستش دارم. خيلی دوستش دارم. ه
با نوشتن يک موضوع، رشته ای از افکارم رو دنبال ميکنم و بهش سامان ميدم. از هرچی که بنويسم و هر طور که بنويسم، وقتی که نوشته ام رو پست ميکنم، سبکتر و آزادتر از قبلم هستم. گرهی را از درونم گشوده ام و بخشی را سامان دادم. هر چيزی رو نمينويسم. از همه جا نمينويسم. گاهی از قبل ميدانم که حول و حوش کدام تکه ی روزم ميخواهم حرف بزنم. گاهی نميدانم و فقط شروع ميکنم. گاهی چشمم رو ميبندم و نخی را بيرون ميکشم. و بعد از کلمات استفاده ميکنم تا فکر را به نوشته برسانم. اين بازی جادويی با کلمات رو هم دوست دارم. اينکه واژه ها با دستهای مغز من چطور کنار هم قرار ميگيرند و چطور فکری را بيان ميکنند، اينکه واژه ها با فکر من جان ميگيرند را دوست دارم. رمضان را هم دوست دارم که از رمضان سال پيش بود که بار ديگر طعم خلق کردن نوشته را چشيدم و اين برکت به زندگيم آمد. ه

2 comments:

  1. ما هم رمضان را دوست داریم که باعث شد شما تصمیم بگیرین بنویسین. گاهی آدم به فکر می‌افتد برخی نوشته‌های وبلاگستان هرچند هم گمنام باشند اما باعث قوام آنند. تزریق‌کننده نوعی خلوص و تازگی. و وبلاگ شما از آن دست است...ضمنا من توصیف شما از زمان پست‌کردن یک نوشته را دوست داشتم. خیلی حقیقی بود. رمضانتان مبارک

    ReplyDelete