Monday, September 22, 2008

دوست را زير باران بايد ديد

دختره باز دست بکار شده. خيلی وقتها موفق شده که حال منو بگيره، ضعيفم کنه، نگران و مضطربم کنه. هنوز هم ميکنه. ولی خيلی کم پيش اومده که موفق بشه آدم ديگه ای رو از چشمم بندازه. يکبار اما موفق شد و اينقدر آروم آروم هی در گوشم از يکی گفت که اون آدم شد خار چشمم. ديگه خوبيش رو نديدم و فقط شد اشکال. دايم قضاوتش کرد. دايم در موردش نظر داد. هی ايرادهاش رو گنده کرد. هی با من مقايسه اش کرد. اينقدر گفت تا رابطه ام باهاش، شد فقط يک پوسته که ديگه زيرش علاقه و محبتی نبود. دلم براش تنگ نميشد. شد اجبار و آخرش هم يکبار اون پوسته شکست. بعد هم خيلی سعی کردم که درستش کنم و نشد. ه
اين بار هم باز مثل موريانه شروع کرده به خوردن مغزم. بايد تصويری رو که ازش ساخته، بردارم و بشورم. دوباره به اون آدم نگاه کنم. دوباره، شسته و تر و تميز. بدون قضاوت.ه
بقول سهراب سپهری
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.ه
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.ه
دوست را، زير باران بايد ديد.ه
---
پ ن: دختره که ميدونين کيه. همون وروره ی جادو که دايم يک جايی توی ذهنم نشسته و به گوشم ميخونه.ه

3 comments:

  1. مدت غیبت دختره اینبار طولانی بود. این خودش نشونه موفقیت توه

    ReplyDelete
  2. وای خدا به دور.عجب دخترایی پیدا میشن ان دوره زمونه.یاد وجدان لیلون و شیر فرهاد افتادم.نمیدونم سریالش رو دیدی یانه؟برره؟

    ReplyDelete
  3. پيمانه جان
    اون دايم مشغوله.فقط من ازش ننوشته بودم و آبروش رو نبرده بودم.

    لاله جون
    بعععععله. بابايی و روشی عاشق اين سريال بودن. ما نه تنها ميديديمش، تمامش رو هم ضبط کرديم چون در طول هفته روشی بايد زود ميخوابيد و نميتونست ببينه.
    هنوز هم گاهی روشی هوس ميکنه و ميشينه يک صبح تا شب برره ميبينه.

    ReplyDelete