Thursday, September 25, 2008

احمق خودمم. ديوانه خودمم

ديروز موشی به طرز عجيبی بد اخلاق بود. از هر چيزی بهانه ميگرفت و شروع ميکرد با صدای بلند به گريه کردن. من ميگم گريه. نه از اون گريه ها که فکر کنين اشکی بياد و صدايی بلند بشه. اينجوری فکر کنين که اول يک دهن تا حداکثری اندازه ای که ميتونه باز ميشه و بعد بلندترين صدايی که ميشه از دهن مياد و يک رودخانه هم آب از چشم ودماغ. تا آخر شب، تمام انرژيم صرف آروم کردنش شده. يکی رو درست ميکنی، پنج دقيقه بعد بهانه ی بعدی. ازاينکه چرا آهنگ کامران و هومن تمام شده بگير تا اينکه چرا توی دستشويی نذاشتی پی پی ام رو خودم فلاش کنم. البته من چون زورش نميرسيد دسته ی فلاش رو فشار بده فقط دستم رو گذاشتم روی دستش کمی کمک کردم. همين.ه
حالا در اون اوج گريه اش باباش از راه رسيده و مثل ناجی افسانه ای دويده که چی شده، چی نشده، چرا گريه ميکنی و موشی هم افتاده در بغلش به شيون و ناله که پی پی منو مامان فلاش کرد. بابايی هم نه گذاشته و نه ور داشته و به من اعتراض ميکنه که خوب چرا نميذاری خودش فلاش کنه. پی پی خودشه!!! حالا من چی بايد بگم؟ دوباره موشی رو بغل کردم و براش توضيح دادم که چرا من اين خبط بزرگ رو کردم و معذرت خواستم و با هم رفتيم و دوباره پی پی های نامريی رو فلاش کرديم. و البته بهانه گيری با شدت ادامه داره و اينکه ماست ميخوام و اينو دوست دارم و اونو دوست ندارم که آخرش هر چی ماست ميوه ای داشتيم از يخچال آوردم و همه رو دونه دونه باز کرده و آخر سر هم هيچکدوم رو دوست نداشته و تازه بابايی ميگه چرا اون مزه ای رو که خودش دوست داره براش نميگيری و اينها روخريدی که دوست نداره.ه
در آخر شب که ديگه شديدا مشکوک شدم که همه ی بهانه گيری ها بخاطر شروع سرماخوردگيه، از ترس تب در بين شب، شربتش رو ميارم و بعد از کلی مقدمه چينی، وقتی ميخوام بهش شربت بدم، نميخوره و در کشمکش بخور و نميخورم، بيشتر شربت رو روی خودش و مبل و من تف ميکنه. ديگه کفرم در اومده و ميگم " ديوانه! احمق!" و ميرم دنبال تميز کردن شربتها و موشی رو رها ميکنم با مامان. ميرم سراغ روشی تا ببينم در چه حاله و آماده بشه برای خواب. با تعجب ازم ميپرسه "مامان به موشی گفتی ديوانه و احمق؟" منهم ميگم نه عزيزم به خودم گفتم. به خودم گفتم."کارهای خوابش رو ميکنه و ميريم که کتاب بخونيم که موشی ميدوه مياد و ميگه منم اومدم. منم اومدم و ما رو خل ميکنه تا تصميم ميگيره که مامان کتاب بخونه يا بابا کتاب بخونه. ديشب کاری به روشی نداشته. آخرسر تيم های کتابخونی تعيين ميشن. بابايی و روشی باهم و مامانی و موشی با هم و ... بعد از مدتی بالاخره همه ميخوابن.ه
ديشب تا صبح، هزار بار خودم رو محاکمه و محکوم ميکنم که چرا از کوره در رفتم و صدهزار بار ميگم که "احمق خودتی! ديوانه خودتی!..." (بقيه ی بد و بيراه هايی که به خودم گفتم رو ديگه نمينويسم)ه

پ ن: همه ی بهانه گيری ها بخاطر ترکيبی از درد دندون و سرماخوردگی بود. تا صبح بد خوابيد و مدام در خواب قر زد و ناله کرد. صبح هم که پاشد ديگه کاملا معلوم بود که سرماخورده.ه

8 comments:

  1. nagoo ke ashke manam daroomad. ta hala sad bar be khodam ghol dadam ke vaghti oonha badkholghand man saboor basham va az koore dar naram vali nemishe. movafagh bashi.

    ReplyDelete
  2. چرا بیخودی خودتو سرزنش می کنی؟ تو هم یه آدمی با ظرفیت محدود، راستش البته زیادی هم محدود نیست. تمام روز رو صبوری کردی و آخر شب دیگه تابتو از دست دادی. همه اینکار رو می کنند. نمی گم کار درستی هست ولی می گم که اجتناب ناپذیره. مهم اینه که تمام روز رو تاب آوردی. راستش باید به خودت کمی کردیت بدی به جای فحش و بد وبیراه

    ReplyDelete
  3. خسته نباشی. خدا بهت قوت بده. تمام روز رو هم که صبر کردی. ه
    من هم دیروز مثل موشی به همه چی گیر می دادم. یک وقت دیگه خودم رو هم خسته کرده بودم!ه

    ReplyDelete
  4. برای منم پیش اومده بهش گفتم زنیکه خر ولی خوبیش اینه هنوز نمیفهمه

    ReplyDelete
  5. ممنون ازهمه ی همدلی ها. يکی از ويژگيهای وبلاگ نويسی و خونی اينه که ميفهمی چقدر بقيه هم مثل تو هستن.


    وقتی که کامنت ها رو خوندم، فکر کردم شايد يک انگيزه ی نا خودآگاه من هم از نوشتن اينطور چيزها همين باشه که يکی ازم تعريف کنه و
    به قول پيمانه بهم کرديت بده. نميدونم شايد. ولی خودم از اين فکری که به سرم اومد خيلی تعجب کردم.
    شايد اگر درست قبل از اينکه از کوره در برم، خودم هم نوازشی گرفته بودم،
    و يا کسی به تمام تلاش عصر تا شبم توجه ميکرد، اصلا از کوره هم در نميرفتم

    ReplyDelete
  6. منم با پیمانه جون کاملا موافقم.به نظر من یه زن هم آدمه .نمیتونه هم صبح تا شب بیرون از خونه کارکنه هم کدبانوی خونه باشه هم سنگ صبور همه باشه .تازه سنگ هم باشه به هر حال زیر این همه فشار خورد میشه.به نظر من هم تو به باید به خودت مدال صبر بدی عزیزم.ولی خداییش تیکه ای که بابایی گفته خوب پی پی خودشه خیلی با حال بود
    :))

    ReplyDelete
  7. منهم گاهی این طوری میشم و از کوره به معنای واقعی در میرم. خیلی سخته کنترل این شرایط و تا به حال نتونستم این به اصطلاح برگشتن به کوره و تحمل حرارتش رو کما فی السابق اجرا کنم. خیلی تمرین میخواد

    ReplyDelete
  8. خوشبحالت که بچه داری

    ReplyDelete