Wednesday, October 22, 2008

ماجراهای روشی و موشی

گوشه هايی از ترانه های شيرين قناری های خونه مون
***
رفتيم دستشويی و منتظريم که موشی پی پی کنه. وقتی پی پی ميکنه، ميگه "پی پی کوچيک بود" من ميگم "نه بزرگ بود" ميگه "بزرگ بود؟ مثل من؟"
***
موشی عروسکی داره که مثل يک نوزاده و بهش ميگه نی نی. از اونا که گريه ميکنه و ميخنده و شيشه پستونک داره. بغلش کرده و اينور و انور ميبره و اونهم ميخنده. روشی اصرار داره که عروسک رو چند دقيقه بگيره و موش هم در ميره و نميده و ميگه "بَ اَلِ خودم" (بغل خودم) روشی ميگه " خوب بده منم بغلش کنم. منم خاله اش هستم" موشی هم هی ميگه "نه نه نه" آخرش روشی خسته ميشه و ميگه " ما اصلا نه خواستيم خواهر باشيم نه خاله" ه
***
داريم آماده بشيم بريم مهمونی. موشی که تازه با مفهوم "مهمون" آشنا شده هی با خوشحالی تکرار ميکنه "مهمونی، مهمونی" وقتی دم در آپارتمانشون رسيديم و منتظريم درو باز کنن ميگه "الان مهمونا درو باز ميکنن؟" ه
***
دم غروبه و خورشيد سرخ آتشی شده. موشی خورشيد رو نشون ميده و ميگه " اونجا آتیشه." مادر بهش ميگه " اون خورشيده" و موشی ميگه " نه، آتيشه" روشی ميگه " راست ميگه مادر. خوب خورشيد هم يک توپ آتيشه ديگه." ه
***
موشی بستنی ميخواد. بهش ميديم ميگه "نه. بَسينه ی لیس بزنم بخورم ميخوام" ( بستنی چوبی ميخوام) ه
***
ديشب گزارشی از يک مراسم برای نابينايان نشون ميداد. يک زوج نابينا بودن که دختری بينا داشتن. دختر سه چهار ساله بود و در بغل پدرش بود. من گفتم "چه سخته که آد م بچه اش رو نتونه ببينه" روشی گفت " ولی مامان خوبه که بچه دارن، چون اين بچه الان شده مثل چشم براشون." ه
***
وقتی ميريم با موشی بخوابيم، براش لالايی ميخونم و به آرومی ميزنم پشتش. تازگيها مثل اينکه من دستگاهی هستم که ريموت کنترلش دستش باشه، دستورات کوتاه صادر ميکنه که عبارتند از: يواش بخون/ نخون/ بخون/ بزن پشتم / نزن پشتم
***
موشی رفته و نشسته پيش بابايی و به لپ تاپ دست ميزنه
بابايی:دست نزن
موشی دست ميزنه
بابايی: دست نزن
موشی باز دست ميزنه
بابايی : من چی گفتم؟
موشی: گفتی دست نزن
بابايی: پس چرا دست ميزنی؟
موشی: برای اينکه دوست دارم
( اين "برای اينکه ..."اش منو کشته)
***
موشی رفته ترازو رو آورده و رفته روش و هی بالا و پايين ميپره. ازش ميپرسم که اونرو ميری که چکار کنی؟ ميگه "ميخوام ببينم چند سالمه؟" ه
تازگيها جواب دادن به سوال چند سالته رو ياد گرفته. البته هرچی ميگيم " دوسالته" دوباره وقتی ازش ميپرسيم ميگه
"پَن سالمه" (پنج سالمه) ه
***
از راه رسيدم و دوتا گنجشکها دويدن دم در. معمولا همون دم در، کفش در نياورده ولو ميشم و هردوشون رو بغل ميکنم. روشی سرحال نيست. ميگم چی شده، ميگه که چند بار کارم رو انجام دادم و خراب شده، يکبار که درست بوده، موشی روش خط کشيده. بار آخر هم مارکر زرد رنگم تموم شده. بهش ميگم حالا ميام باهم نگاه کنيم ببينيم چی ميشه کرد. به موشی ميگم " چه خبرا" ميگه "نگاشی اَیَ هباب شده. دیگه همين" (نقاشی روشی خراب شده. ديگه همين) ه
(اين "ديگه همين..." اش منو کشته)

2 comments:

  1. منم از خوندنش دلم ضعف رفت. زنده باشن این قناری ها و سالها واسه شما بخونند.
    ببوس این گلها رو

    ReplyDelete
  2. ye chand ta gaz mohkam az hardo begir. bego az tarafe afrooz.

    ReplyDelete