Tuesday, May 5, 2009

آقای بيدار

آخرين پست نفر دوم، منو ياد روز معلم انداخت و بعد از چند لحظه ای که به اين مناسبت و خاطراتم و معلمهايم فکر کردم، ياد آقای بيدار افتادم و خونه اش که طبقه سوم يا چهارم يک آپارتمان چند طبقه در امير آباد بود. الان دقيقا تصويرش در ذهنم هست. ه
معلمِ زبانِ بابايی بود در دبيرستان و بابايی بعد از تمام شدن مدرسه، هنوز سراغش را ميگرفت و حالش را ميپرسيد. معمولا سالی يکبار به ديدنش ميرفت. شديدا آدم تنهايی بود. ازدواج نکرده بود و خانواده ی نزديکی هم نداشت. خودش بود و کتابهايش و سفر هايی که ميرفت. بعد از اينکه ازدواج کرديم، بابايی همين سنت را ادامه داد و همان سالی يکبار به ديدنش ميرفتيم. وقتی ميرفتيم، از ديدنمان خوشحال ميشد. ما بيشتر شنونده بوديم و او ميگفت از همه جا. ساعت برايم زود ميگذشت. خانه ی مرتب اما گرد و خاک گرفته ای داشت. مسن بود اما سرپا. از جزييات زندگيش چيزی نميدانستيم و نميپرسيديم. فقط دری و زنگی که سالی يکبار ميزديم و اگر بود و باز ميکرد، تو ميرفتيم.دو ساعتی ميمانديم و ميامديم. ه
وقتی روشی بدنيا آمد، سه تايی رفتيم. يادمه که من در ماشين موندم تا بابايی ببينه اگر آقای بيدار هست، ما هم پياده بشيم. خيلی طول کشيد. بعد ديدم که با آيفون صحبت کرد و بدون اينکه مارو صدا کنه رفت تو. بازهم طول کشيد و انتظار من برای معرفی روشی به آقای بيدار ادامه داشت. و بعد از مدتی بابايی آمد و سکوت. و گفت بريم. آقای بيدار رفته بود. همسايه با تعجب از بابايی پرسيده بود که چه نسبتی با او داشته و گفته بود که آقای بيدار برای هميشه رفته بود. ه
نميدونم چرا اين ها رو نوشتم. تا مدتها هميشه برايش فاتحه ميخواندم و يادش ميکردم. اما سالها بود که از خاطر برده بودمش. حتما دليلی داشت که امروز او را بخاطر آوردم. ه
آقای بيدار. ه
يادش بخير و روحش شاد. ه

8 comments:

  1. سالي يكبار, روز معلم

    ReplyDelete
  2. خدا بیامرزتشان. پدر بزرگ خدابیامرز من یه فهرست داشت که این اواخر رسیده بود به 500 نفر. از غروب روز پنجشنبه میشست برا همه اونا فاتحه می‌فرستاد. یادمه تو فهرستش تمام معلم‌ها و ناظم‌ها ی دوران مدرسه و مکتبش بودن. حتی اونایی که فلکش کرده بودن.
    چند وقت پیش یه ساعت خریدم برا دستم که هرکاری کردم نشد آلارمش رو که تو یه ساعت خاصی می‌زنه قطع کنم. الان ساعت هشت و ربع هر روز صبح که بیست ثانیه یه زنگ آروم می‌زنه یاد بابابزرگم می‌کنم و یه فاتحه می‌فرستم برا هرکس که لازمش داشته باشه. حس خوبیه

    ReplyDelete
  3. پست غمناکی بود.خدا عاقبت همه رو بخیر کنه

    ReplyDelete
  4. خانومي پستت غم داشت.روحش شاد.

    ReplyDelete
  5. درسته بابايی. سالی يکبار روز معلم.ه

    پست غمگينی بود، چون از نگاه من تنهايِی او هميشه غمگين بود. اما راستش، خودش اين رو نشون نميداد. آدم غمگينی نبود. بود؟ تو چی فکر ميکنی بابايِی؟

    اينکه آقای بيدار به يادم آمد، حداقل خوبيش همين دعايِی بود که همه برايش کردين. شايد که آقای بيدار هم به ليست پدربزرگ آقای اميدوار اضافه شود.ه

    آقای اميدوار، استفاده ی شما از الارم ناخواسته خيلی جالب بود.ه
    ميشه الارم ساعت رو ست کرد که هر روز در وقت خاصی چيزی رو به ياد بياريم. هيچوقت تا بحال بهش فکر نکرده بودم.ه

    ReplyDelete
  6. salam
    nemidoonam chi begam...aslan cmemnt dadan man inja mozoEyati nadare...shayad badan ke weblog jadidam ro rah andakhtam beshe goft mozoEyat dare...man faghat neveshtehay shoma ro doost daram va age cm midam faghat vase ineke ke ino begam...inam khaili ghashang bood ..yade moalem 4 sal dabirestanam oftadam ke ezd nakarde bood...moalem arabi va dabiyat farsi ....hame doostesh dashtan..ama man na ziyad..
    khoda enshala aghaye bidar bad az khabe hamishegish bidar tar karde bashe va taze befahme unja ..to in donya khab boode..enshala in doaha ya shoma behesh berse va inke enshala unvar barashoon behtar az invar bashe...age shoma doa konin age man do konam age ma doa konim,,chera ke na..age unvari bashe...

    ReplyDelete
  7. به خليل
    ممنونم از اينکه نظرت را مينويسی

    ReplyDelete