Sunday, July 5, 2009

سِرتِق ها

مهمون داريم. در يک آپارتمان 50 متری. روشی سه ساله از در و ديوار بالا ميره و ظرفها رو جابجا ميکنه. نميگذاره کارهام رو بکنم. هنوز نمیدونستم که نبايد از چيز بيخودی ترسوندش. بهش ميگم " اگه اين کارها رو بکنی گرگه ميآد و ميخوردت" ميره و کمی بعد باز به کارش ادامه ميده. با اين تفاوت که مرتب ميپرسه " گرگه پس کی مياد؟" و من موندم اين وسط گرگ از کجا پيدا کنم و بيارم به اين بچه نشون بدم.ه
.
هشت سال بعد
.
موشی سه ساله با چند تا کتاب اومده وسط آشپزخونه نشسته. کتابها رو خونده، همونجا گذاشته و رفته. بهش گفتم کتابهات رو با خودت ببر. جواب نداده. صداش کردم و گفتم "بيا اينجا کارت دارم". اومده. دوباره تکرار کردم که کتابهاش رو از آشپزخونه ببره. وقتی بدون برداشتن کتابها از روی زمين، ميخواد بره، بهش ميگم " من کتابها رو از زمين برميدارم و ديگه به شما نميدم" ميپرسه "چکارش ميکنی؟". ميگم "ميدمش به يک بچه ی ديگه که کتابهاش رو سر جاشون بگذاره" ميره. چند دقيقه بعد چند کتاب ديگه مياره و ميده به من. ميپرسم "اينها برای چيه؟" ميگه "بده به اون بچه"ه
.
.

4 comments:

  1. :)))))
    الهییییییی
    فدای این فسقلی خانوم شیرین زبون

    ReplyDelete
  2. azizeeeeeeee delam khale selahet karde dige

    ReplyDelete
  3. خوب گفتی دردانه جون. خلع سلاح
    :|

    راسی من آخرين پستت را خوندم ولی نتونستم کامنت بگذارم. خوشحالم که کيان جون هم خوبه و همه چيز خوب پيش ميره. از طرف من ببوسش.ه

    ReplyDelete
  4. مامان فرازJuly 6, 2009 at 12:57 PM

    ای خدا، امون از دست این بچه ها با این کارا و حاضر جوابیا و این دنباشون.
    راستش تولد فراز بهمنه ولی من هنوز لی لی پی رو دست نکردم. شرمنده که باعث اشتباه شدم.

    ReplyDelete