Tuesday, December 22, 2009

GERM BUGS

اونی که توی تصویر بغلی میگه، من اناری دانه می کنم، حتما من نبودم. در فکر بودم که اناری بگیریم و دانه کنیم، که باز هم بساط عیش و شادمانی ویروسها ی گرامی در بدن ما برپا شد و ما را آویزان و درب و داغون نمود. ولی برام جالبه که این بدنی که تمامش درد می کرد، چطور وقتی اومد خونه، تونست کلی با موشی بازی کنه تا موشی نشینه پای کامپیوتر. تازه آشپزخونه رو هم مرتب کرد و آب میوه هم گرفت و با روشی هم کَل کَل کرد. در مورد اشکالی هم که فردا در شرکت باید باهاش سر و کله بزنه فکر کرد. تازه وقتی هم در تخت افتاد در دنیای هپروت، مدتی با بابایی حرف زد. ه
.
موقع خواب به موشی گفتم که به من نزدیک نشه چون مریضم. می گه مریضیت چیه؟ می گم گلوم و سرم درد میکنه. می گه جِرم باگز* داری؟ میگم آره. میگه کجاهات هستند. میگم توی کله ام. میگه چند تا هستن؟ میگم درست نمی دونم. باز دونه دونه همه ی اعضای کله ام رو اسم می بره و می پرسه که چند تا جرم باگز دارن. منهم در جواب بهش عدد میگم. راضی میشه. بعد از سرشماری جرم باگزهای بنده، میگه توی پات هم هستند. میگم نه. میگه پس من می تونم به پات دست بزنم. و دستش رو میگذاره رو پای من و می خوابه. کمی بعد که من فکر میکنم خوابیده و دستش را ناز می کنم، میگه تو نباید به من دست بزنی چون تو جرم باگز داری. و بعد فوری میگه مامان دوستت دارم. و برای اینکه حالم بهتر بشه، میگه مامان یادته اونوقت که ما هیچکدوم جرم باگز نداشتیم؟ (تو دلم میگم یادش بخیر. کی بود راستی؟) دوات رو بخور تا زود خوب بشی. و بعد باز میگه مامان دوستت دارم و می خوابه.ه

GERM BUGS *

6 comments:

  1. پریساجان از بچه ها که تعریف می کنی آدم هوس می کنه زودتر بچه دار بشه :)
    امیدوارم زود زود خوب شی و خونه تون جرم باگز فری!! بشه :)

    ReplyDelete
  2. امیدوارم دیگر خونه تون هپلی نداشته باشه،روی بچه های نازت را ببوس،البته وقتی خوب شدی

    ReplyDelete
  3. خدا چه نازه این موشی

    ReplyDelete
  4. مریم-مامان آواDecember 23, 2009 at 4:48 AM

    خیلی بامزه بود! عجب زبون داریه این دختر

    ReplyDelete
  5. سلام
    هفته اي لااقل يك بار وبلاگت رو مي خونم مثل يك كتاب است كه انگار ده سال پيش نوشته شده و تو داري الان مي خونيش .
    درسته كه نمي دونم كي هستي يا كجا زندگي مي كني يا شغلت چيه و يا حتي اين خاطرات روز به روز عين واقعيتند يا داستان ولي با اين حال هميشه با اشتياق مي خونم .
    هر چند بيشتر كتابهايي كه آدم مي خونه در مورد نويسنده هاش همينقدر اطلاعاتش كمه . پس بنابراين به عنوان يك كتاب خوب و خوشمزه البته! خاطرات روز به روزت رو مي خونم.
    گاهي روحم گرفته يا خسته ام با خاطرات شادت شاد مي شم يا در مقايسه با خاطرات غمگينت مي بينم حالم بهتره و اونوقت دوباره شاد مي شم.
    در هر صورت با وبلاگت من هم زندگي مي كنم.
    اميدوارم موفق باشي و يك روز كتاب چاپ شده روز به روز همراه زندگيت رو تو قفسه كتابفروشي ببينم.
    -از ايران-
    zanboorestan@yahoo.com

    ReplyDelete
  6. به انونیموس
    از اینکه کتابِ روز به روزم را می خوانی خوشحالم و از اینکه این موضوع را در کامنت گفتی ممنونم. دوست دارم بدونم چرا گفتی مثل کتابی که دهسال پیش نوشته شده. منهم برایت آرزوی موفقیت می کنم . همیشه شاد و پر انرژی باشی.ه

    ReplyDelete