Monday, January 18, 2010

سیندرلا ی موشی

با موشی داستان سیندرلا رو دوتایی بازی می کردیم. رسید به جایی که پیک پادشاه اومد و خبر داد که همه دخترهای شهر به مهمانی پادشاه دعوت شده اند. سیندرلا (من ) گفت منهم می تونم بیام؟ نامادری (بازهم من) گفت البته که می تونی بیای. آناستازیا و درزیلا (موشی) گفتند نه مادر نمیشه، سیندرلا نباید بیاد، نبابد بیاد. مادرشون (من) گفت دخترا دخترا، فقط اگر سیندرلا همه ی کارهاش رو تموم کرد و لباس خوب داشت، می تونه بیاید. یکی از نا خواهری ها (موشی) میگه اگر لباسش رو هم درست کنه، ما پاره اش می کنیم! [در داستانِ اصلی، نا خواهری ها راضی میشن چون فکر نمیکردن شرط های مادرشون، برآورده بشه. و وقتی دمِ رفتن، سیندرلا با لباس آماده می آد، لباس هاش رو پاره می کنند.]ه
تازه وقتی هم که پری مهربون(موشی)، لباس سیندرلا(من) رو با عصای جادوییش (قاشق چوبی آشپزخانه) به یک لباس عالی تبدیل می کنه، نمیدونم از کجا، ناخواهری سر میرسه و دوباره لباس رو پاره می کنه. سیندرلا که از یکهو سبز شدن نابهنگام ناخواهریش در داستان جا خورده، عصای جادویی پری مهربون رو که افتاده روی زمین بر میداره و دوباره لباسش رو درست می کنه. بعد از چند بار که ناخواهری پاره می کنه و سیندرلا درست می کنه، سیندرلا فکر میکنه که بهتره از دست ناخواهری راحت بشه. برای همین با عصای جادوییش، ناخواهری رو تبدیل میکنه به درخت. جالبه که ناخواهری (موشی) درخت نمیشه و میگه، این توی داستان نیست!ا

3 comments:

  1. مریم-مامان آواJanuary 19, 2010 at 12:47 AM

    این دختر کوچیکه تو هم واسه خودش نابغه ای هست ها

    ReplyDelete
  2. :)))))) خیلی با مزه بود
    از دست این بچه ها

    ReplyDelete
  3. ای امان. دخترک من هم اجازه نمی ده یه ذره در داستان دخل و تصرف کنم. حتا اگه داستان رو خودش ساخته باشه باز تمام "از" و "در" و "تا"ش رو هم به من می گه که مبادا یه وقت از خودم چیزی به داستان اضافه کنم.

    ReplyDelete