Thursday, September 16, 2010

چاله میدون

این خانمه که میبینی یک لبخند ژوکوند روی لبشه، توی دلش چاله میدونه. یکی هست که خیلی وقتها داره بد وبیراه میگه. هر زمان به یکی. بیشتر از همه به خودش. خودش که نه خودم. حالا بسته به موقعیت، گاهی زیر لب، گاهی با داد و هوار. طرفش هم می تونه هر کسی باشه. گاهی کمک هم میگیره و چند نفری بد وبیراه میگن. برای همینه که من اینقدر مودبم. یکی دیگه اون تو داره برام فحش میده. مثلا نمی خواهی حرفها و داستانهای یکی رو بشنوی. حوصله نداری در جریانشون قرار بگیری. شاید بشه گفت جا و ظرفیت نداشته باشه کله ات براش. حالا اگه گوش کنی به حرفش یکجور تو دلت بد و بیراه می شنوی. گوش هم که نکنی و بهش بفهمونی که نمی خواهی، یک جور دیگه بد وبیراه می شنوی. ظرفیتم خیلی کم شده. ‏زیاد در آستانه ی ترکیدن قرار میگیرم این روزها.‏

از خودم می پرسم، کی میشه عریان بشی. راحت بشی. خودت باشی. شاید اگه بتونی لایه ی رویی رو برداری، این عربده کشهای درونی هم بریزن بیرون. اونها زیر نقاب نشستن. نقاب رو که برداری، نور آفتاب خشکشون میکنه. بعدش شاید همون جواهر درونت که هی زور می زنی مثلش بدرخشی، خودش بدرخشه. زور زدن هم نخواد. هان؟

راستی چرا اینقدر می ترسی از اینکه حرف دلت رو بزنی به آدمهای زندگیت. ‏

‏-همین الان اون قداره کشه داره میگه "خاک برسرت بدبخت! هی بشین اینجا برای خودت تِز بده. من جام محکمتر از این حرفهاست"‏

1 comment:

  1. مريم مامان آواSeptember 17, 2010 at 4:35 AM

    به قول يكي از همكاراي سابق ، زير اين ستاره حلبي يه قلب طلايي هست

    ReplyDelete