Thursday, January 17, 2013

برای هما خانوم


هما خانوم،
دیروز که بدیدنت در بیمارستان آمدیم، رخت سفر بسته و آماده ی رفتن بودی. آخرین ساعات پدر بزرگم و پدرِ دوستم را دیده بودم. فهمیدم که نگاه از این دنیا شسته ای و فقط با صدای این دنیا ارتباطی داشتی. اول نتوانستم در اتاق بمانم و نگاهت کنم. مثل مرغ پر بسته و پر کنده ای بودی که می خواست از قفس تن رها شود. کلافه بودی. همه ساکت، منتظر و غمگین بودند. کمی بیرون نشستم و به تو فکر کردم. غیر ازآشنایی و مهربانی تو که برای همه بود، دو چیز ما رو بهم متصل میکرد. یکی تولدمان بود که یک روز بود و هر سال بهم تبریک می گفتیم. یکی دیگر این وبلاگ بود که من می نوشتم و تو میخواندی. نمیدانی هر بار که از وبلاگم پرسیدی و درباره ی نوشته ای حرف زدی، چقدر خوشحال شدم. و از داشتن خواننده ی نازنینی مثل تو ذوق کردم. آخرین باری که هم را دیدیم، در شب یلدا، پرسیدی که چرا خیلی وقته نمی نویسی. همین پرسیدنت، انگیزه ای شد  که آمدم و دوباره نوشتم. نمیدانستم که هفته ی بعد به بیمارستان می روی و اینبار دیگر بر نمیگردی. این بیماری قدیمی سالها بود که در مبارزه با تو شکست خورده بود. مطمینم که اینبار هم با امید و یقین به پیروزی رفتی. گویا این بار دیگر زمان استراحتت رسیده بود. رزمنده دیگر میخواست زره رزم بر زمین بگذارد. خسته نباشی. چه رزمنده ی صبور و خوش رویی بود. در تمام این دو سال و نیم که دیدمت، یکبار نشنیدم که از رنج و درد مریضی گله کنی و خم به ابرو بیاوری. شاید چون عاشق بودی، عاشق زندگی. اولین باری که دیدمت، روزی بود که بی نظیر بوتو را ترور کردند. خبرش را من گفتم و چقدر متاثر شدی و با هم در موردش حرف زدیم. شاید چون شعر را دوست داشتی. از قَدَر های مشاعره بودی. کتابخوان بودی و دسته دسته از کتابخانه ی نورت یورک کتاب می گرفتی. هر چه بود، قدر لحظه های بودن را میدانستی و با آن همه مریضی، نگرانی از آینده یا تاسف و خشم از گذشته را هیچوقت در تو ندیدیم.

وقتی دوباره به کنار تختت آمدم تا حرفی بزنم و شاید صدایی برسانم، نمی دانستم چه بگویم. دیگر مثل آدم های این دنیایی نبودی. گفتم سلام. سرت را برگرداندی که نمیدانم نا خودآگاه بود یا در جواب سلامم بود. گفتم که دوستت دارم. گفتم که خیلی مهربانی. گفتم ازت ممنونم که وبلاگم را میخواندی. گفتم که در وبلاگم از تو می نویسم.  گفتم هما خانم خداحافظی می کنم. در دلم گفتم خدا حافظ تا در جای دیگری از کاینات همدیگر را ببینیم.

اینکه دیروز با مادربه دیدنت آمدیم، کمی قبل از رفتنت و بدون برنامه قبلی، اتفاقی نبود. هیچ چیز در این دنیا تصادفی نیست. خوشحالم که فرصتی دست داد تا خداحافظی کنم. من میدانم که تو الان خندان و شادان در جایی هستی و ما را میبینی. بطرز عجیبی بودنت را حس میکنم. تو باز هم نوشته های مرا خواهی خواند. دیگر نیازی به کامپیوتر و برازِر نیست. تو از دنیای حضور در زمان و مکان خاص، رفتی به دنیای حضور همیشگی.

جایت اینجا خالی ست هما خانوم. آنجا که هستی، شاد باشی. برای ما دعا کن.

12 comments:

  1. آخی..روحشون شاد.
    مصی

    ReplyDelete
  2. kheily moteaser shodam, nemitunam ta khoone sabr konam, commentama farsi benevisam. che bimaii ii dashtan va chand saleshoon bood? man nadidameshoon vali geryam gereft

    ReplyDelete
    Replies
    1. هما خانوم، مادر دوستم بودند، شصت و هفت سال داشتن و بدلیل سرطان فوت کردند. ‏

      Delete
  3. سلام پریسا جان
    نوشته هات گاهی خیلی دلنشینه (:
    من هر وقت فرصت کنم وبلاگت را میخونم
    فریده یک خواننده ساکت و هم تیمی سابق

    ReplyDelete
    Replies
    1. ممنونم فریده جون!‏

      Delete
  4. سلام .روحشون شاد ودر آرامش باشه انشالله . و خدا به شما و تمام دوستدارانشون صبر عطا كنه . چه زندگي پرباري داشتند . ممنون كه ازشون نوشتين . و خوشحالم با اين خونه آشنا شدم.

    مامان پريا

    ReplyDelete
    Replies
    1. ممنونم مامان پریا!‏

      Delete
  5. ای کاش ما هم این فرصت رو پیدا میکردیم که باهاش خداحافظی کنیم! عمه هما یکی از دوست داشتنی ترین انسان هایی بود که میشناختم، برای همین رفتنش برای همه سخت بود

    ReplyDelete
  6. خدا رحمتشان کند و آرامش قرین روح بزرگوارشان باد

    ReplyDelete
  7. سلام
    دلم برا وبلاگتون تنگ شده بود....
    تسلیت میگم...
    باز هم میام ایشاالله ایندفه از اتفاقای خوشایند بخونم....

    ReplyDelete
  8. salam man shomaro nemishnasam vali homa khanoom o kheili mishnasam va khanevade ash ra . man yeki az familashoonam va ye doost vali doosty mohkamtar az famil ,har chizi dar morede homa khanoom neveshti haghighat bood va khosh be hale shoma ke nazdikesh boodin , nazdike 2 sal bood ke nadeede boodameshoon vali khaterate ziadi azashoon daram roohash shad

    ReplyDelete