Tuesday, January 22, 2013


قبلا نوشته بودم که شنا بلد نیستم. (نبودم) حداقل یک بار باید در موردش نوشته باشم ولی حالا وقت نیست که بگردم و لینک بدم به نوشته اش. یعنی میدونم که اگر کله ی فرو کنم در آرشیو نوشته هام، تا سه ساعت دیگه بیرون نمیام. بسکه خوندن نوشته های گذشته و ورق زدن حال و احوال های قدیمی، منو توی خودش غرق میکنه.

بهر حال من شنا بلد نبودم تا تابستون دو سال پیش که رفتیم با دوستان به مسافرتی که شنا و آب بازی، تفریح اصلیش بود. منهم خوب، خودم میدونستم و همه، که شنا بلد نیستم و از شنا میترسم. چندان مشکلی هم باهاش نداشتم. هر بار هم صحبت میشد توضیح میدادم که بله در بچگی من رو کلاس شنا گذاشتن و لی من از آب میترسیدم و اینقدر گریه و زاری کردم و اشک خونین ریختم که منو نبرین کلاس شنا، تا مامان و بابا هم بیخیال شدن و گفتن یک شناگر کمتر توی دنیا، مشکلی ایجاد نمیکنه. ترسم اینقدر قوی و ریشه ای بود که خودش، وجودش رو توجیه میکرد. همچین با راحتی جایی در وجودم نشسته بود مثل اینکه خونه ی خودشه.
در اون سفری که گفتم، تازه احساس کردم که شنا بلد نبودنم یک اشکاله. با بچه ها و بابایی میرفتیم توی آب. ولی تا آب میرسید به شونه ی من، دیگه می ایستادم و اونها خودشون میرفتن. روشی شنا بلد بود. ولی موشی هنوز نمیتونست در عمیق برای خودش باشه. البته  جلیقه ی نجات می پوشید ولی بازهم به نظارت احتیاج داشت.  نمیتونست پا به پای بابایی و روشی بره. آویزون بابابی میشد. حالا اونها میرفتن و من تنها نشسته در ساحل، همینطور ترس می ساختم و میفرستادم براشون که نکنه اینها غرق بشن. تیر خلاص به شنا بلد نبودنم را هم روشی زد وقتی که گفت " مامان، تو چه مامانی هستی که شنا بلد نیستی؟".

این شد که پاییز همون سال، من با سلام و صلوات در کلاس شنای بزرگسالان ثبت نام کردم. این کلاس سه سطح داره. سطح اول که خیلی آسون بود و همون آب بازی در کم عمق بود. اونو بار اول گذروندم. در سطح دوم هدف این بود که در عمیق شنا کنم، خودم رو روی آب نگه دارم، دایو کنم و.... پیشرفتم در این سطح در حد مورچه بود. با وجود اینکه مربی های خیلی خوبی هم هر ترم داشتم. گفتم هر ترم، حتما سوال پیش میاد که مگه چند ترم در سطح دو موندی. زمستان امسال شش امین باریه که من در سطح دو ثبت نام کردم. فکر کنم، پیشرفت مورچه ای دیگه کاملا ملموسه.
در تمام این مدت، در خودم توقعی ایجاد نکردم. انتظاری در پاس کردن ترم نداشتم. خودم رو جز با خودم، با کسی مقایسه نکردم. فقط سعی کردم که در هر جلسه ای که میرم حضور داشته باشم و مرتب به خودم گفتم "I can do it" با وجود اینکه نمی تونستم. نتونستن هام رو هم فضاوتی نکردم و باز گفتم،  I can do it. بابایی هم بود، که اگر شده با دعوا و مرافعه هم روزهای کلاس منو روانه کرد. این ترم هم که میخواستم یک فاصله ای بدم، گفت که او هم میاد تا شنا کنه و اومدنش، انگیزه ای شد که من باز ثبت نام کنم.
یکی از مربی هام میگفت مهم ترین مشکل برای یاد دادن شنا به بزرگسالان (که همه مثل من بدلیلی در بچگی یاد نگرفتن) حک شدن عبارت "من نمیتونم" در ذهنشونه. راست میگه. برای من، پاک کردن "من نمیتونم شنا کنم" یکسال و نیم طول کشید. اگر جایی در طول این یکسال و نیم رها کرده بودم، این نوشته پر رنگ تر هم میشد. در جلسات ترم جدید، دیگه در آب عمیق احساس آرامش میکنم. میدونم که شنا بلدم و خودم رو رها میکنم در آب و ازش لذت میبرم. یاد گرفتن شنا، موفقیت بزرگ و تجربه عظیمی بود.بک بار دیگه دیدم که هر کاری با آرامش و در زمان خودش انجام میشه. فقط شروع کن، بخواه و نتیجه ها رو قضاوت نکن.

در ترم جدید، یکی از همکلاسیها، چیزیه مشابه خودم در زمانی "من حتما غرق میشم" مانترای ذهنم بود. وقتی باید به عمیق بریم میترسه و دست و پا میزنه. دیروز به کارهاش نگاه میکردم و راستش میخندیدم. بهش گفتم "غرق نمیشی. ماهیچه هات رو ریلکس کن، خود بخود میایی روی آب" حالا همین بابایی اگر نه صد بار، پنجاه بار به من گفته بود اینو.
توی آب راحت از اینطرف به اونطرف شنا میکردم و به همکلاسی در حال دست و پا زدن و غرق شدن نگاه میکردم و میگفتم" چرا این اینقدر میترسه؟" آدمیزاد اینطوریه. خاصیت فراموشکاریش حیرت انگیزه.

4 comments:

  1. I have the same problem,no one took me to swimming class when I was a kid, I start to learn at age of 20, but after trying for 6 months 2 times per day, at the end my coach told me, you are better to go to Yoga class first and then come back for swimming. I amnot aFRID OF WATER, but I amnot relax in my life totoally, now these days I am taking my 6 years old son to swimming class and I am so anxsious that is he going to learn to be relax? is he going to learn to swim. I donot want to be like me.
    shadi

    ReplyDelete
  2. Shadi jan, your son will learn swimmimg for sure. Facing our fears or stresses is not easy. But it's possible. It needs time and consistency. It's never late.
    One thing that I've learned is that we can never ask our kids not to be like us. We need to change ourselves, in the way that we prefer and they follow us automatically.
    Good luck my friend!

    ReplyDelete
  3. خیلی خوب بود پریسا جان. خوشحال شدم که شنا یادگرفتی و خنده ام گرفت از این که به آن دوستت می خندی! :))‏

    شنا کردن یکی از بهترین دواهای همه دردهای من بوده در طول زندگیم. همین الان هم با کلی مساله و مشکل اگر وارد آب بشوم، بعد از نیم ساعت انگار همه را شستمشون و گذاشتم تو آب و می تونم با خیال راحت خارج بشوم.‏

    از روشی هم ممنون که مامانش را ترغیب کرد

    ReplyDelete
    Replies
    1. درسته. آب یک از اون اجزای پر انرژی طبیعته.‏

      Delete