Wednesday, January 30, 2013


در تدارک یک مهمونی نورزوی هستیم امسال. سال های پیش در مهمونی های تدارک دیده شده توسط سازمانها یا دوستان شرکت کرده بودیم و امسال خودمون میخواهیم یکیش رو ایجاد کنیم. نه خیلی بزرگ. دو سه روزیه که جدی شدیم تا برپاش کنیم. حس ایجاد کردن و بوجود آوردن خاطره های انسانی منو به وجد میاره. دور هم جمع شدن و شادی کردن آدم ها خیلی بهم انرژی میده.
از دیروز آهنگ های نوروزی توی ذهنمه. چه جادویی در نوروز هست که فکر کردن بهش، خود به خود حال خوبی به آدم میده. نقطه ی روشن و سبزیه در پایان زمستون که همیشه میشه بهش نگاه کرد و با امید بطرفش رفت. چه خوشحالم که نوروز رو داریم. یکی از داشتن هاییه که در غربت آدم قدرش رو می فهمه و هر چی بهش فکر میکنم میبینم که همه چیزش زیباست. مناسبتش و تک تک مراسم و مفاهیمش. چه خوب که نوروز در اینهمه نشیب و فراز و انهدام ها، برایمان ماند. برماست که برای نسل های بعد نگهش داریم. 
خلاصه اینجوریه که در یک روز زمستانی و بارونی و خاکستری، سعدی همچین، سرحال و قوی و محکم، در ذهنم میگه "برآمد باد صبح و بوی نوروز، به کام دوستان و بخت پیروز، مبارک بادت این سال و همه سال، همایون بادت این روز و همه روز" و من همینطور الکی خوشم و لبخند میزنم. حالا دو ماه به عید مونده که مونده باشه.

2 comments:

  1. ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺫﻭﻕ ﺩﺍﺭﯼ ، ﻣﺎﻩ ﮐﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﯿﭻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺗﻮ ﺫﻭﻕ ﺁﺩﻡ :-( ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﺁﭘﻢ

    ReplyDelete
    Replies
    1. خوشبختانه اینجا ایرانی های زیادی زندگی میکنند. نوروز اصلا جزو مناسبت های رسمی در شناخته شده.‏

      Delete