Monday, February 4, 2013


موشی میگه: مامان من میخوام یک شب اصلا نخوابم. فقط یک شب.
میگم: نمیشه. چون اونوقت روز بعدش رو باید همش بخوابی و نمیتونی کاری بکنی.
میگه: میخوام اونونقدر بیدار بمونم که خوابم بگیره.
 
میگم: خوب شبهایی که فرداش مدرسه نمیری که همینطوره. تا هر وقت میخواهی بیدار میمونی. یازده، دوازده، حتی بعد از دوازده که روز بعد شروع شده.
 
میگه: نه. اون موقع هم خودم خوابم نمیاد. فقط چشمهام خوابشون میگیره.
...
میخواد یک شب اصلا نخوابه تا ببینه شب چی میشه. روشی هم عین همین آرزو رو داشت.
...
کلا حساب موشی از اعضای بدنش جداست. وقتی هم گریه اش میگیره، میگه چشمهام گریه کردن. وقتی گرسنه اش میشه میگه دلم گرسنه است، ....

3 comments:

  1. حساب دخترک من هم از بدنش جداست! یکبار که زبانش را گاز گرفته بود از دست دندانهاش ناراحت شده بود که چرا زبانش را گاز گرفتند... یا این که من چون خیلی پاهاش را می بوسم ازم پرسید که خودش بیشتر دوست دارم یا پاهاش را

    می شه یک بار یک برنامه بذارید که مثلا سر شب بروید لب دریا و تو روزش بیشتر بخوابید و بعد لب ساحل تا صبح بیدار بمونید. یک خاطره ای می شه که به این راحتی ها از ذهن آدم نمی ره... من دارم این تجربه را. تا طلوع خورشید انواع و اقسام شعرها را خوندیم لب دریا

    ReplyDelete
  2. پیشنهاد خوبی بود. هیچوقت بهش فکر نکرده بودم. باید یک ساحل خصوصی باشه. میتونم حدس بزم که تجربه ای منحصر بفرده. ممنون.‏

    ReplyDelete
  3. پریسای عزیز خدا میدونه چقدر دلم برات تنگ شده بود . برای خودت و موشی و روشی و نوشته های خواندتی ات. چه جالب که حساب دخترک از بدنش جداست... جالب بود. حالا بذار یه شب تحربه کنه که تا صبح نخوابه. شبی که فرداش فرصت داشته باشه بخوابه.

    ReplyDelete