Friday, October 3, 2008

کجا ميشينی؟

مدير من، يکی از اون آدمهای نازنين روی زمينه. هميشه حامی و مهربان، پر از انرژی و شاد، بدون ادعا و بسيار مطلع و ... يک انسان واقعيه. گاهی فکر ميکنم اگر بخوام روزی دستاوردهايی که آمدن به کانادا برام بهمراه داشته بنويسم، حتما بايد آشنايی با جيسن*، فرصتِ همکاری ازنزديک و دوستی باهاش رو بحساب بيارم. من خيلی چيزها ازش ياد گرفتم.ه
جيسن يکی از معاونين و شديدا مورد اعتماد رييس شرکته. در شرکت ما کله گنده ها که اونهم جزوش ميشه برای خودشون دفتری دارن که درش بسته ميشه. گروهی هم در پارتيشن های مستقل ميشينن که با ديوارهای چوبی کوتاه از هم جدا شده و گروهی هم در فضای مشترکی ميشينن و هرکس برای خودش ميزی داره. ه
از چند وقت پيش شرکت ما يک مدير، اضافه آورده و اين خانم مدير جديد، بدون اتاق مونده بود و مجبور بود توی پارتيشن بشينه که احتمالا براش کسر شأنی ميشده. به جيسن گفته بود ميشه من بيام جای تو، اينهم راحت گفته بود باشه و دفترش رو داده بود بهش. حالا فعلا قراره در اونطرف ساختمان که دفترهای خالی داره يک دفتر بهش بدن که چند ماهی طول ميکشه چون بايد ميز و صندلی اينا براش بگيرن. و تا اونموقع، جيسون چون جا نداره، هر وقت مياد، هر جا خالی باشه، لپ تاپش رو پارک ميکنه و مشغول به کار ميشه. اگر هم جلسه داشته باشه که ميره توی يکی ازاتاقهای جلسه. ه
امروز وقتی توی اتاق من بود و داشتيم کار ميکرديم، مايک ** مسيول تدارکات شرکت که بسته و نامه ها رو توزيع ميکنه، ديدش و گفت که "تو کجايی؟" جيسن گفت "ميبينی که الان اينجام." گفت "نه منظورم اينه که جات کجاست که من چيزهايی که برات مياد بگذارم." اونهم باز با شيطنت جواب داد "اينجا، اونجا، ..." اون آقا گفت "بابا، ميخوام ببينم کجا ميشينی، صندليت کجاست؟" جيسون هم با خنده گفت "ببين، فرقی نميکنه صندليم کجا باشه، تا اونجايی که يادمه، من هميشه روی باسنم نشسته ام." همه خنديديم و اون آقا هم رفت.ه

ياد حرفِ که يکی از وعاظ معروف افتادم که فکر کنم اسمش حاج آقا انصاری بود*** که گفته بود " بابا اينقدر به صندلی هاتون نچسبين. اين صندلی اگر چيز مهم و با ارزشی بود، آدم ها سرشون رو روش ميگذاشتن نه باسن شون رو"ه

جالبه، نه. دو تا آدم کاملا متفاوت به نکته ی ظريف و مشابه يی توجه ميکنن.

پ ن
س : پس در کانادا هم آدمهای جالب پيدا ميشن؟ ج: بله

Jason *
Mike **
همون که خيلی آروم و شّل حرف ميزد. الان چهره اش هم در نظرم هست ولی شايد اسمش رو اشتباه کنم***

5 comments:

  1. این بچه های آی تی کلا مفیدترین و کم توقع ترین کارمندای دنیا هستن .به خدا.یه لپ تاپ میدن بهمون دیگه هیچی نمیخوایم.هرکاری هم بگن که انجام میدیم.جای مشخصی هم نمیخوایم.مدیرای آی تی هم متواضع ترین مدیران.به خدا همه جا همینطورِ

    ReplyDelete
  2. به نظر من هم جالب اومد. یکی دو ماه پیش داشتند جاهای ما را در شرکت عوض می کردند و من نمی خواستم پنچره را از دست بدهم و فکرم را اشغال کرده بود. درس خوبی بود برام

    ReplyDelete
  3. آقای شیخ حسین انصاریان... مطلبتون و نکته‌ای که بیان کردین خیلی پرمغز بود. چقدر بعضی از ازخودگذشتگی‌ها تو زندگیه ما آدما تاثیرات خوب داره رو آدمای دور و برمون و گاهی خودمون هم خبر نداریم

    ReplyDelete
  4. Pas az nazar haj agha "BAalesh" kheli chize bAarzeshie ;-) chon saremoono roosh mizarim.
    Jason adam ba houshtarie :-)

    ReplyDelete
  5. این آقای انصاریان چه حرفی زده. من راستش شناختی نسبت به این آقا ندارم چون معمولاً به دلیل خیلی آروم صحبت کردنشون کانال رو عوض می کنم ولی یکبار آقای جنتی می گفتند لذت مقام با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست و باید دور شد ازش!!
    برام جالب بود ):
    واقعاً چه مدیر باحالی دارید.

    ReplyDelete