Friday, January 16, 2009

مقصر

ديروز صبح يادم رفته بود ناهار روشی رو بهش بدم. وقتی نشستم سرکار يادم افتاد. غذا رو آماده کردم و نزديک ساعت ناهار رفتم مدرسه. معاونشون گقت الان کلاس رو بهم نميريزم. وقت ناهار بهش ميدم. با کمی نگرانی که يادش بره، گفتم ميشه صداش کنين یياد تا بدم به خودش. دوباره گقت نه معلمها خوششون نمياد وقفه در کلاس باشه. من بهش ميدم مطمين باش. ه
وقتی دنبال روشی رفتم، متوجه شدم که غذاش رو بهش ندادن. خونم بجوش اومد. با هم رفتيم دفتر. در حاليکه روشی مرتب ميگفت مامان اشکال نداره. ديدم ظرف غذا از جاش تکون نخورده. ميس سانتياگو رو پيدا کردم. تا منو ديد بدون اينکه حرفی بزنم، يادش اومد که غذا رو به روشی نداده. شروع کرد به معذرت خواهی . توضيح که چی شد چی نشد. دلنشين بود وقتی بعد از عذر خواهی از من، رو به روشی کرد، دستش رو گرفت و از او معذرت خواهی کرد که بخاطر اشتباه او، گرسنه مونده. و بعد هم يک بسته مداد کوچک هم بهش داد. ما هم خداحافظی کرديم و اومديم. دوست داشتم هنوز عصبانی و ناراضی بمونم. حق با من بود و او اشتباه کرده بود. ولی مهربانی و آرامش او، نا خودآگاه دهانم رو بسته بود.ه
با خودم فکر ميکردم، وقتی من به سن روشی بودم، چقدر احتمال داشت برای چنين اشتباهی پرسنل مدرسه، از مادرم معذرت خواهی کنه؟ خود من که پيشکش. احتمالا ميگقتن، اگه خيلی دلت برای بچه ات ميسوزه، چطور خودت يادت رفت ناهارش رو بدی. راستی چه فرقی بود بين فراموش کردن من و او. هر دومون فراموش کرديم ديگه. ه
بعد هم که برگشتم توی پارکينگ مدرسه، يک هموطن عزيز ايرانی، که مثل خود من ماشينش بين ماشينها گير کرده بود و احتمالا باز هم مثل من عجله داشت زودتر بره بيرون، دچار سو تفاهمی شده بود که من باعث گرفتاريش شدم. برای همين دقيقا مدل ايران، سرش رو از شيشه ی ماشين آورد بيرون و به من که از کنارش رد ميشدم گقت " خيلی کار زشتی کردی، واقعا شرم آوره" در حاليکه شوکه شده بودم، تونستم با آرامش بهش بگم "نظر شما اينه" دويدم توی ماشين که مشکلش رو حل کنم. ولی تکون نميشد خورد. وقتی که پياده شد تا باز مدل ايران بره جلو و گره ترافيک رو حل کنه و دست از پا درازتر برگشت، بهش گفتم " ببخشيد، من چه کار شرم آوری کرده بودم؟" با عصبانيت گقت "راهو بستی، به هيچکس غير از خودت فکر نکردی، به حق ديگران احترام نگذاشتی" منهم گفتم " من که الان اومدم، بفرمايين و از روی ماشين من رد بشين." بدون اينکه جواب بده رفت و توی ماشين اون فحشهايی رو که بدليل کانادايی شدنش، روش نميشد بيرون بگه، نثار من کرد. هر دومون مونديم تا اونهايی که جلوتر راهو بند آورده بودن،رفتن و ما هم بدنبالشون. اونهايی که چون ايرانی نبودن، دوستمون نميتونست سرشون داد بزنه و باهاشون دعوا کنه. احنمالا لبخندی هم بهشون هديه کرده بود. ه
و من تا شب در گوشه ای از ذهنم، مشغول دعوای نکرده و حرفهای نزده به ميس سانتياگو و اين آقای محترم ايرانی بودم.ه

6 comments:

  1. متاسفم که یه روز بد رو گذروندی. نمیدونم که این چه مرضیه که به جون ما افتاده (منظورم ایرانی هاست) شاید البته بین بقیه ملل هم باشه و من نمیدونم. نمیدونم چرا فکر میکنیم اگر طرف ایرانی باشه میتونیم هرچی دلمون خواست بارش کنیم و حق و حقوق همیدیگر رو بخوریم ولی تا غیر ایرانی میبینیم تا کمر جلوش خم میشیم. چند تا از دوستانم حاضر نیستند به هیچ وجه با ایرانی ها کار کنند فقط به این دلیل که یک بار برای یکیشون کار کردند و طرف حق و حقوقشون رو کامل نداده. واقعا خیلی حیفه که با هم اینجوری رفتار میکنیم. چی رو میخواهیم ثابت کنیم؟ میتونم تورو تصور کنم که با خودت کلنجار میری و میگی که چه حرفهایی داشتی که بگی و نگفتی. خودم هم خیلی وقتها به همین حال میرسم. هرچند که همه فکر میکنن که خیلی صریح اللهجه هستم و هرچی دلم میخواد میگم. در هر حال امیدوارم روزهای بهتر از این داشته باشی. کوچولوهای گلت رو هم ببوس.

    ReplyDelete
  2. نمیدونم چرا ماایرانیها هرجای دنیا هم که بریم با همون چشم "ایرانی در ایران " همدیگر رو نگاه میکنیم. من هم امیدوارم روزهای بهتری داشته باشی

    ReplyDelete
  3. خيلي لز رفتار اون خانم معاون خوشم اومد . حداقل اشتباهشو پذيرفته و عذر خواهي كرده. باور كن اگه اينجا بود ممكن بود طرف ازت طلبكار هم بشه.
    يه چيزي كه ذهنم رو مشغول كرد اينه كه ما اينجا هر روز از صيح تا شب با اين مشايل سر و كله ميزنيم و اونقدر عادت كرديم كه اصلا" به نظرمون خيلي هم عادي مياد ولي اونجا انگار آدم توي غربت يه توقع ديگه اي از هموطناش داره متاسفانه .

    ReplyDelete
  4. تو این ماجرا من احساس میکنم که تو حق داشتی ناراحت بشی و حق خودت هم میدونستی مه اعتراض کنی اما تفاوت تواینه که اون خانوم وظیفه خوش میدونسته که معذرت خواهی کنه و این کار رو کرده.میدونی اگه تو ایران بود (استثنا همیشه هست البته)اما خب من فکر میکنم اونجا همه فکر میکنن حق با خودشونه و همین مسئله رو خراب میکنه.اینکه هیچ کسی احساس مسولیت نمیکنه همه فکر میکنن حق با خودشونه یا بر عکس بعضی وقتها فکر میکنیم این حق رو نداریم که اعتراض کنیم همه به حق داشتن و نداشتن فکر میکنیم ،نه به مسئولیتها مون.
    نمیتونم درست منظورم .

    ReplyDelete
  5. راهو بستی، به هيچکس غير از خودت فکر نکردی، به حق ديگران احترام نگذاشتی

    واقعا اون جا اين قدر با ادب باهم حرف مي زنين؟ اگه اين جا بودي مي دوني به حق يا نا حق چه حرفايي بايد مي شنيدي؟حتما هنوز يادت هست كه تو ايران قبل از هر چيز اول مي گن زن پشت ماشين بشينه همين مي شه. بعد هم يه پاتيل حرفهاي جنسي بار آدم مي كنن...
    اين جا هم ممكنه مردم واسه اشتباهاتشون معذرت خواهي كنن اما چون آدم مي بينه كه اين عذرخواهي فقط از سر باز كردنه و هيچ تاسفي احساس نمي كنن دلش مي خواد دوتا چك به طرف بزنه. اون خانم معاون حداقل نشون داده كه متاسفه.

    ReplyDelete
  6. همیشه حرفهای نزده یکی از غصه های آدمیزاده توی این دنیا

    ReplyDelete