Thursday, January 22, 2009

گم شدنِ پاک کنِ تهِ مدادِ اميلی

دو شب پيش، روشی يک دلار و ده سنت برداشته بود تا با خودش به مدرسه ببره. وقتی جويای دليل شديم فهميديم که ميخواد اونو به اميلی بده. چون مدادش رو قرض گرفته بوده و حالا پاک کن ته مداد رو گم کرده. وقتی ازش پرسيدم روی چه حسابی يک دلار و ده سنت ميخواد بده، گقت فکر ميکنه مداد يک دلار باشه و ده سنت هم برای اينکه شايد بيشتر باشه. من و بابايی هم تاييد کرديم که اون مداد بيشتر از يک دلار نيست. (حتما کمتره، معمولا سِت چندتاييش يک دلاره) من رفتم موشی رو بخوابونم و بابايی و روشی هنوز مشغول گفتگو بودند. بابايی سعی کرد پاک کن ديگری رو استفاده کنه که نشد. بعد يک مداد نو به روشی داد که بجای مدادِ بدون پاک کن به اميلی بده. بابايی به روشی گفت که ديگه هيچوقت از کسی چيزی قرض نکنه تا بعد مجبور بشه اينجوری جبران کنه. روشی هم ميگقت خوب اون موقع مداد لازم داشتم. بابايي پرسيد چه کار واجبی داشته. روشی هم گقت ميخواستم نقاشی بکشم. و پرسيد به نظر تو يک نقاشی ارزش قرض گرفتن يک مداد رو نداره؟ بابايی هم با قاطعيت گقت نه و رفت.ه
.
نقاشی ای که کشيده بود وافعا قشنگ شده بود و عصر وقتی به من نشون داد، خيلی خوشم اومد. خود بابايی هم همينطور. ه
.
موشی که خوابيد رفتم سراغش و ديدم هنوز بيداره و دلخور. گفت مامان بنظر تو اون نقاشی ارزش داشت که براش من مداد بگيرم و تهش گم بشه؟. منهم که درست نميدونستم چی بگم. با کمی سفسطه گفتم که گم شدن مداد ربطی به نقاشی نداره. تا ميشه نبايد از وسايل ديگران استفاده کرد و اگر هم کرديم بايد خوب مراقبت کنيم. دلخورتر شد و گقت من از کودکستان تا حالا از دوستانم در مدرسه چيز قرض کردم و گم نکردم. اين اولين باره. چرا بايد اينقدر مهم بشه. منهم گقتم معمولا مسايل تا وقتی درست انجام ميشه ديده نميشه ولی وقتی اشکالی پيش مياد، توجه همه رو جلب ميکنه. بعد هم برای حسن ختام گقتم که در اين ماجرا من از اينکه برات مهم بود که خراب شدن مداد رو کاملا جبران کنی، خيلی خوشم اومد. همينطور از اينکه خودت فکر کردی و ار ما کمکی نخواسته بودی. اوهم خنديد و گقت مامان وقتی ازت سوال کردم، فکر کردم بگی نقاشی ارزش داشت چون خيلی خوشت اومده بود. منهم دوباره با سفسطه جواب درست ندادم و گقتم آره اون نقاشی خيلی قشنگ بود. و از زيباييهای نقاشيش گقتم. روشی خوابيد.ه
.
ديروز، در راه برگشت از مدرسه، گقت اميلی منو بخشيد. يک مداد ديگه از همون سِت داشت که سرش خراب بود. ته اونو گذاشت برای اين و اون يکی رو دور انداخت. منهم خوشحال شدم و گفتم پس ماجرا خيلی راحت حل شد.ه
کمی بعد در خونه گقت مامان اميلی اون مداد سفيده رو که بهش دادم خيلی دوست داشت. گقتم مگه اون رو هم دادی؟ گقت آره ديگه. بهش گقتم که ميخواستم اونو بجای مدادش بدم. اونم ازش خوشش اومد و من بهش دادم. ه
کمی بعد با مادر حرف ميزد و داستان رو ميگقت. مادر بهش گقت خوب پس اصلا لازم نشد پول بدی. گفت پول رو بهش دادم. من با تعجب گقتم مگه نگفتی که تورو بخشيده؟ گقت چرا اون گفت لازم نيست پول بدی ولی من دادم.ه
منکه ديگه کمی کله ام داغ کرده بود، گقتم پس اينکه اول گقتی اميلی منو بخشيده معني اش چی بود؟ تو که هم پول دادی هم مداد دادی. يکجوری که انگار سوال من براش عجيبه نگاهم کرده و ميگه "مامان! بخشيده يعنی اينکه از دست من ديگه ناراحت نيست. ممکن بود من همه ی اينها رو بدم و بازهم اون از خراب شدن مدادش ناراحت باشه"ه

7 comments:

  1. بابایی هم بعد از دیدن نقاشی نظرشون رو اعلام کردند؟

    ReplyDelete
  2. چقدر عدالت از دید این بچه ها قشنگ تر وواقعی تر هست. روشی راست میگه اگه صد برابر پول اون مداد به امیلی داده بشه ولی دلش پیش اون پاک کن گم شده باشه بازم انگاری هیچ چیز جبران نشده. اگه ما بزرگتر ها هم عدالت رو اینجوری میدیدیم دنیا چقدر قشنگ تر میشد.

    ReplyDelete
  3. پس این که شد حکایت اون یارو که هم شلاقو خورد, هم جریمه نقدی داد و هم رفت زندان!! ولی عوضش خوبه که تونسته دل امیلی رو بدست بیاره و بینشون ناراحتی وجود نداره. بچه ها رو که میشناسی. یک وقت میدیدی اون مداد و پاک کن براش از همه چی مهم تر بوده. هیچ دلیلی هم نداره که بچه ها از هم چیزی قرض نگیرن. ما بزگ تر ها هم از هم چیز قرض میگیریم. مهم اینه که به قول خودت خوب از چیزی که گرفتیم استفاده و مواظبت کنیم.

    ReplyDelete
  4. پس بدين ترتيب بابائي تاديب شد كه يادش باشه چيزي رو گم نكنه

    ReplyDelete
  5. پریسا جان ممنون از احوال پرسیت. دستم توی گچ نیست.فقط بستم و به گردنم آویزونه.۲ هفته دیگه باید شروع کنم به حرکت دادنش.
    روشی هم حسابی‌ احساس مسوولیت داره‌ها آفرین به این دختر فهمیده

    ReplyDelete
  6. اين دختر نازنين شما چقدر روح لطيفي داره و اينقدر براش حس طرف مقابلش مهمه.

    ReplyDelete
  7. بانو جان
    بابايی فبلا نقاشی را ديده بود. ولی در آن لحظه بعيد ميدونم که به نثاشی خاصی فکر کرده بود. به نظرش کشيدن يک نقاشی ارزش قرض گرفتن يک مداد نداشته. نقاشی را ميشده بعدا هم کشيد. ما ديگه باهم در مورد اين ماجرا صحبت نکرديم.
    و چون معلوم نيست که فرصتش هم پيش بياد بدينوسيله از بابايی دعوت ميشود که در صورت تمايل نظرش را در اينجا اعلام کند.ه

    به يکی
    بابايی ها و مامانی ها کارشون ساپورت بچه هاست ديگه .ه

    ReplyDelete