Wednesday, March 4, 2009

خوشا بحال ماندن

اين پست در واقع ميخواست کامنتی باشه در وبلاگ مرد اميدوار. چون طولانی شد اينجا نوشتم. اسم پست را هم از همانجا برداشتم.ه
...
من به چشم زدن معتقد نيستم ولی يک چيزی هست. يک کار خوب، يک خبر، يک هدف، يک فعاليت، مثل يک دونه است که در خاک ميکاريم. دانه بايد مدتی محفوظ و پنهان باشه تا به اندازه ی کافی نيرو بگيره که جوانه بزنه، تازه همون موقع هم هنوز بايد جوانه، مدتی خاک رو بشکافه تا بياد از خاک بيرون و همه ببيننش. اگر دونه ای رو که کاشتيم از خاک در بياريم و به ديگران نشونش بديم، حتما آسيب بزرگی بهش زديم. البته منی که ميدونم دونه ام در خاکه، بايد بهش رسيدگی کنم. آفتاب بخوره، آب کافی داشته باشه، علف رو از دور و ورش بکنم و .... ه
حالا در مورد يک کار، اينکه کی و چطوری و با چه کسانی ميشه در مورد کاری صحبت کرد، ديگه به تشخيص خود آدم بستگی داره. اينکه چطوری بهش انرژی بدی رو ديگه آدم خودش حس ميکنه. اونها که به کاينات نزديکترند و چشمِ دلشون بازتره، بهتر تشخيص ميدن که کی و کجا، در مورد موضوعی حرف بزنن. گاهی انگار حتی حرف زدن با کسی در مورد يک کار، کلی انرژی به ادامه اش ميده. من خودم دوست دارم که در مورد موضوعات و کارهام با ديگران حرف بزنم. يکجوری بيارمشون بيرون. پنهان کردن و زندگی قايمی داشتن، يک چيز گفتن و يک کار ديگه کردن رو دوست ندارم. به من حالتی از دوگانگی ميده. اما بتدريچ به نکته ای که در بالا نوشتم پی بردم که بايد اينکارو به موقع و به شنونده ی درستش انجام داد. هنوز هم البته خيلی اشتباه ميکنم. ولی خوب چه ميشه کرد. همينه ديگه. ماييم اشتباه و رشد.ه
.
بعضی آدم ها، همونها که تکليفشون با خودشون و هستی، روشن تره، هميشه گويا در حال خوب هستند. ولی اونها ميدونن، چطور از ترکش حال بد، در برن و به دامش نيفتن. شايد اونها حال خوب رو دارن و حال بد رو راه نميدن و مثل من، دنبال حال خوب نيستن. فقط درو روی حال بد ميبندن.ه
.
من يک توبره دارم. هر وقت حالم بد ميشه، اگر دنبال درمانش بگردم و ياد توبره ام بيفتم، سرکی اون تو ميکشم (آخه بعضی وقتها هم ميشه که مثلا حالم بده ولی حتی نميفهمم که حالم بده و هی با اون حال بد سر ميکنم). بعضی وقتها چيزی پيدا ميکنم و گاهی هم نميکنم. اگر نسخه هايی که خودم برای خودم پيچيدم، کار نکرد، به کمين ميشينم از جايی، جوابی پيدا کنم. هميشه يکی پيدا ميشه و از توبره اش چيزی در مياره و به من ميده. منهم اونو ميگيرم، ازش استفاده ميکنم و اضافه ميکنم به توبره ی خودم. کی ميشه که بجای کشيدن اين توبره، معرفت، جزيی از وجودم باشه و توی آينه که نگاه کنم، در خودم ببينمش، بقول اين فرنگی ها
Way to go!
.
اميدوارم حال خوش طولانی و عميق داشته باشين...ه

4 comments:

  1. هرگز به مساله دونه و کاشتنش این جوری نگاه نکرده بودم. خیلی زیبا بود.ه

    من هم در مورد این پست مرد امیدوار از بس حرف داشتم، نظر ندادم! ایده خوبی بود که براش یک پست نوشتی.ه

    راستی کارت خوب پیش می ره؟

    ReplyDelete
  2. بانو جان
    آره کارها خوب پيش ميره. هنوز مطمين نيستم که به تاريخ تحويل برسيم ولی همين پيش رفتن بيشترين کاريه که ميشه کرد و از پيشرفتش راضی هستم.ه

    ReplyDelete
  3. راست میگی منم خیلی وقتا حالم بده و نمیفهمم و هی با اون حال ادامه میدم. ولی فکر نمیکنم هیچ آدمی باشه که حالش بده نشه یعنی درو بتونه کاملا" بروی بدی ببنده ولی اون آدما بلدن چطوری حال خودشونو خوب کنن یا حداقل با حال بدشون مکالمه نداشته باشن و بپذیرننشون. خود من وقتی حالم بده فقط تنهایی بهم کمک میکنه و خیلی موقعها بودن با طبیعت, پیاده روی یا ...شایدم عبادت

    ReplyDelete
  4. ممنون از توجهتون. یکی از لذاتی که من از وبلاگ نویسی می‌برم اینه که دوستایی که اونجا می‌آن با نقطه نظرهای مختلف و از دیدگاه‌های مختلف به یه موضوع نگاه می‌کنن و این خیلی به من کمک می‌کنه . مثل نگاه‌هایی که شما اینجا عنوان کردین و چند تا نگاه دیگه که تو کامنتها اومده بود. شخصا از این پست شما خیلی لذت بردم و می‌دونم که اون مثال گیاه برام ملکه ذهن شد چون خوب تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. ممنون بازم.

    ReplyDelete