Monday, March 23, 2009

امريکا - نيويورک

امريکا.ه
خودمان را آماده کرده بوديم که ساعتها در مرز (بخاطر ايرانی بودنمان) معطل شويم ولی با چند سوال، که افسر امريکايی از شيشه ی ماشين پرسيد، وارد شديم. ه
احساس غريبی بود وارد شدن به خاک کشوری که ما به اندازه ی موهای سرمان آرزوی مرگ و نابوديش را شنيده بوديم. امريکايی که شمشيرش را برايمان سالهاست از رو بسته و ما نيز. کشوری که چندين ساله نگرانيم که نکنه به ايران حمله کنه و بمب بر سر عزيزانمون بريزه. احساس غريبی بود، نزديک شدن به مرز اين کشور.ه
وقتی به نوبت خودمان نزديک ميشديم، خودم را به بازی با بچه مشغول کردم تا دلهره ام رو از مواجهه با افسر امريکايی، پنهان و آرام کنم. شنيده بوديم که با ايرانی ها بد رفتار ميکنند. انتظار داشتیم که انگشت نگاری بشیم و آرزو ميکردم که با رفتار چندان بدی روبرو نشويم که خاطره تلخی برای خودمون و بچه ها بگذاره. افسر مهاجرت تنها چند سوال کرد و پاسپورتها را به ما برگرداند و برايمان روز خوشی آرزو کرد. وسط پاسپورت هايی که بابايی بدستش داد، سهوا هسته آلويی قرار گرفته بود و اين به همان اندازه که شنيدنش عحيب و غريبه، اتفاق افتادنش هم هست. ولی اتفاق افتاد و هنوز وقتی از مرز گذشتيم فکر ميکرديم که چطور، اينطور شد و چطور افسر امريکايِی، البته با کمی تعجب، فقط پرسيد آيا اينو برای من گذاشته ايد و بعد بهمون برش گردوند.ه
خيلی راحت وارد امريکا شديم. بنظر نميامد که کشوری غير از کاناداست. فقط ابعاد همه چيز بزرگتر بود. تابلو ها راهنمايِ بزرگتر، ماشين ها بزرگتر، ليوان قهوه بزرگتر، پيتزا بزرگتر ... بيشتر اسمها آشنا بود. در طول راه که ميرفتيم فکر ميکردم که کانادا و امريکا، مثل خواهر و برادر هستند که هم شکل هم هستند و هم نيستند. امريکا نسخه بزرگتری از کانادا بود. مردمش رو صميمی، خوش رو، راحت و همکار ديدم. ه
نيويورک. منهاتان.ه
شهر شلوغ. بلبشو. در تمام ساعات شبانه روز، آدما و ماشينها در هم ميلولند. هيچ خبری از رعايت قانون رانندگی نيست. اگر ميخواهی به راست خطت رو عوض کنی، راهنما نزن. اگر ماشين کناری راهنما رو ببينه، امکان نداره بهت راه بده. راه گرفتني ست نه دادنی. همه جا تابلوی بوق زدن ممنوع گذاشته شده و بيشترين صدايی که مدام ميشنوی صدای بوقه. چقدر شبيه تهران و برای ما چه آشنا. شهر برج. شهر پل. شهر تونل. شهر ترافيک. شهر زنده. خيلی زنده. بقول خودشون شهری که هيچوقت نميخوابه. ه
مجسمه ی آزادی پرشکوه و موقر، رو به اقيانوس ايستاده تا ورود همه کشتی هايی رو که از آب یه نيويورک ميرسند، به کشوری آزاد، خيرمقدم بگه. با وجود تمام بيعدالتی ها در جهان، هنوز ديدنش به من احساس خوبی ميداد. چقدر فکر کرديم به اينکه چه حالتی در صورتش هست. خنده يا غم؟ خنده قطعا نبود. غم هم نبود. شايد اوهم متفکر بود که چه بايد کرد. هرچه باشه، آزادی هيچوقت به راحتی بدست نيامد. در آنجا به ياد شعر هوشنگ ابتهاج افتاده بودم که "ای آزادی! از ره خون ميايی اما، مي آيی و من در دل ميلرزم. اين چيست که در دست تو پنهان است؟ اين چيست که در پای تو پيچيده است؟ ای آزادی آيا در زنجير ميآيی؟"ه
ايستادن در طبقه ی هشتاد وششم امپاير استيت به من حسی وصف ناپذير داد. شب بود. ايستاده بر بلندترين برج نيويورک به منهاتان نورانی در زير پايم نگاه ميکردم. از بالا، بالای بالا به زير نگاه کردن، حس جالبيه. يک جور قدرت و عظمت، البته کاذب، احساس ميکنی. احساس ميکردم دارم پرواز ميکنم در حاليکه زير پام سفته. خوبه که بتونی گاهی بری بالای امپاير استيت و از اونجا به هياهوی روی زمين نگاه کنی. از اونجا هر خيابون فقط يک خط نورانی ميشه. اما يادت باشه که در هر نقطه ی نورانی جهانی نهفته است و بايد بتونی اينفدر بيايی پايين تا همسطح يک نقطه بشی. اصلا چه خوبه که بتونی هم به زندگی با ميکروسکوپ نگاه کنی و هم با تلسکوپ و مهمتر اينکه بدونی کی از کدوم استفاده کنی.ه
..
نيويرک شهری ديدنی بود. ما بعضی از ديدنی ها رو ديديم و اميدوارم که بازهم برويم. عکسهايی از سفر را ميتونين درفوتو بلاگ بابايی( نقش جهان ) ببينيد. با اين وجود خالی از لطف نيست که عکس پايين رو هم ببينيد. دو روز بعد از برگشتن از سفر، از روشی خواستم که يخچال رو برام خالی کنه تا تميز کنم. وقتی همه محتوياتش رو خالی کرد رو ميز آشپزخانه، گقت مامان ببين مثل نيويورک درستش کردم و بنظر من درست ميگفت.ه

10 comments:

  1. لز صمیم قلب میگم که تا حالا سفرنامه ای به این زیبایی و با احساسی نخوندم.
    خدا رو شکر که راحت رفتین و کلی بهتون خوش گذشته.
    فکر میکنم اصفهانی باید باشید.شاید بخاطر اسم وبلاگ نقش جهان یا شاید هم چون هنرمندید.از نوع نوشتنتون میگم......سلامت و سربلند و ایرانی باشید.

    ReplyDelete
  2. چقدر زیبا و مصور از سفرتون نوشتی. و چقدر دقیق همه چیزهایی رو که اونجا دیدی بازگو کردی.
    همیشه اونایی که رفته بودن آمریکا و میگفتن خیلی از اینجا بزرگتره و دی جواب من که میپرسیدم یعنی چی. فقط میگفتن بزرگتره دیگه ، کلا بزرگتره. اما با این نوشته تو فهمیدم چیا بزرگترن و چرا بزرگتر به نظر میاد. شاید اونا خودشون هم دقت نکرده بودن که نمیتونست توضیح بدن چرا آمریکا کلا بزرگتره.
    راستی موزه مادام تسو هم رفتید؟

    ReplyDelete
  3. به زيبای زندگی:ه
    من اصفهانی نطستم. خانواده ی بابايِی اهل اصفهان هستند. از لطفی که داری ممنونم.ه

    لاله جان
    آره چندين موزه را هم ديديم که ازشون ننوشتم. موزه ی متروپوليتن، موزه ی تاريخ طبيعی، موزه ی هنر معاصر و موزه ی مادام توسو.ه

    البته در موزه ها من بيشتر مراقب بودم که موشی پشيمونی ببار نياره و کمتر در ديدنی های موزه حضورِ درست و حسابی داشتم. . با اين وجود گفتنی در موردشون زياده. در حوصله ی يک پست نميگنجه. ديدن موزه ی مادام توسو خيلی هيجان انگيز بود.ه
    نزديک شدن به مجصمه ی شخصيتها حس نزديک بودن به خودشون رو داشت. بعضی هاشون خيلی واقعی بودن.ه
    شايد باور نکنی بيشتر از 2000 تا عکس از اين سفر گرفتيم که من هنوز نتونستم همشون رو نگاه کنم.ه
    :)

    ReplyDelete
  4. چقدر خوبه که اینقدر خوش گذشته. سال نو مبارک. سال خوبی داشته باشید. چطورید با زحمت های ما:(

    ReplyDelete
  5. اختيار داری پيمانه جان، چه زحمتی؟
    خدا رو شکر که به سلامت رسيدين و اميدوارم که سال خيلی خوبی رو در پيش رو داشته باشی.ه

    ReplyDelete
  6. jaleb bood man kheili doost daram usa ro bebinam rasti man badjoori khater khahe in roshie shoma hastam

    ReplyDelete
  7. خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشت. دستم حالش خوب نیست وگرنه خیلی سوال دارم راجع به آزادی! که گفتی اونجا دیدیش. چی بود این آزادی؟!ه

    سال نو هم مبارک

    ReplyDelete
  8. به این میگن زیبا و خلاصه و عمیق و خصوصا متعادل نویسی.
    من هم آن اتفاق همنامی پست شما با خودم رو به فال نیک می‌گیرم. برایتان آرزوی سلامتی و امید دارم

    ReplyDelete
  9. یادمه وقتی خواهرم و شوهرش از آلمان امدند به تورنتو به دیدن ما, یکی از مسائلی که توجهشون رو جلب کردن بزرگ بودن ابعاد همه چیز در اینجا نسبت به اروپا بود. از لیوان قهوه ای که میخردن تا شیشه سس کچاپ بگیر تا آپارتمانها و وسائل منزل و غیره. حالا اونها اگر برن آمریکا چی میگن! احتمالا میشه لی لی پوتها در سرزمین گالیور.

    ReplyDelete
  10. salam,che khoob va ghashangh az safaret tarif kardi(bebakhshid finglisi minevisam edare hastam va baad az aberurizi ke ba covertor finglisi farsi dashtam intori minevisam!!!)
    Mooshi shenid mojasemeh azadi chi mighoft?
    hamisheh khosh bashid!

    ReplyDelete