Monday, October 26, 2009

سراب

مدتها بود که به دان تاون تورنتو نرفته بودم. سریعترین روش برای رسیدن به جنوب شهر هم متروست. عصر در راه برگشت و موقع شلوغی مترو و خیابانها که ملت همه دارن برمیگردن خونه و همه ی وسایط نقلیه ی عمومی غلغله است، نشسته بودم و به مسافرها نگاه می کردم. اونها که همراه یا همراهانی داشتند، با هم مشغول صحبت بودند. اونها که مثل من تنها بودند، یا مطالعه می کردند، یا به چیزی گوش می دادند (یا هر دو باهم) و یا چشمهاشون روبسته بودند. صبح که می رفتم، گروه اول (چشم بازها) بیشتر بودند. عصر اما چشم بسته ها بیشتر شده بودند. من هم بعد از کمی نگاه کردن به این و اون، چشمهام رو بستم تا قبل از رسیدن به خونه استراحتی بکنم. فکر می کردم، اینها که بجای رانندگی، با مترو رفت و آمد می کنند، شانس خوبی دارند. چون در راه برگشت، استراحتی می کنن و وقتی به خونه می رسند، سرحالند. ه
.
همینطور که چشمهام رو بسته بودم، یاد برنامه ای به نام سراب افتادم که در آخرین سالی که در ایران بودیم و آمدنمون قطعی بود، از تلویزیون، چند بار، پخش شد و موضوعش همانطور که از اسمش معلومه، این بود که کشوری مثل کانادا یک سرابه برای مهاجران. یاد صحنه هایی افتادم که از قطار نشان می داد. شیشه ها همه تاریک بود و مجری توضیح می داد که مردم همه تا دیروقتِ شب کار می کنند و خیلی ها هم چشمهاشون بسته بود. مجری توضیح می داد که کار اینقدر سخته که مردم همه در قطار خوابشون می بره. خودِ من اونموقع کمی تحت تاثیر قرار گرفته بودم. با خودم فکر کردم که این صدا و سیما مردم را هیچ فرض میکنه و هر موضوعی را با هر تحریفی به خورد مردم می ده. کاری که ما با موشی سه ساله هم الان نمی کنیم. درسته که اینجا کار سخته. درسته که مردم در راه برگشت چشمهاشون رو می بندن. ولی این موضوع هیچ ربطی به نتیجه گیری های مجری نداشت. تازه چیز جالب تری که متوجه شدم این بود که اون قطاری که نشون می داد، مترو بود نه قطار خیابون. و قطار زیر زمینی هم همیشه از تونل رد میشه و پنجره ها، جز در ایستگاه ها، تاریکند. این یکی دیگه، خیلی مضحک بود.ه
بعد، یاد قسمت دیگه ای از برنامه ی سراب افتادم در یک پلازا که مغازه های ایرانی بودند، از یک مغازه ی بزرگسالان* فیلم گرفته بود و می گفت این مغازه ها در همه جا هست و مردم فیلم های س ک س ی ازش میگیرند. با یک ایرانی هم مصاحبه کرد و ایشان هم فرمودند بله این مغازه ها در شهر پُره و مردم همه برای آخر هفته از اینجا فیلم می گیرند. این سکانس هم نارحت کننده بود. تصور کن که ملت آخر هفته همه دم در مغازه صف کشیده اند. وقتی آمدیم، مدتی طول کشید تا در همان پلازا، مغازه ی مزبور را دیدم. چون شیشه ی مغازه کاملا پوشیده شده و هیچ تبلیغی یا جلب توجهی نداشت. فقط اسمش را نوشته و کسی که بدنبالش باشد، سراغش می رود. اتفاقا در همان حوالی مغازه های ایرانی دیگه هستند که من برای خرید خوراکی های ایرانی حداقل هفته ای یکبار به آنجا سر میزنم. در تمام این مدت تا بحال به چشم خودم ندیدم کسی در حال رفت و آمد به این مغازه باشد. نه اینکه مشتری نداشته باشه، حتما داره. ولی قطعا اونقدر نیست که رفت وآمد محسوسی توش باشه. در تمام این دوست و آشنایانِ همه جور هم، که داریم، کسی مشتریشون نیست. تعداد این مغازه ها هم بسیار کمه.ه
.
حیف از اونهمه منابعی که در اختیار صدا و سیمای ایران گذاشته اند تا اطلاعات واروونه و غلط تحویل مردم بدن.ه
.
کانادا با آنچه فکر می کردم، خیلی فرق داشت. من از ایران، فقط پنجره ی کوچکی را می دیدم که در عمل به دنیایی هزار تو باز می شد. چیزهایی سخت تر از تصور من بود و چیزهایی هم آسانتر. بیشتر موضوعات متفاوت بودند. هر چه بود، سراب نبود، اونهم سرابی که در برنامه ی سراب نشان می داد.ه
Adult Store *

5 comments:

  1. hahaha... esme in maghazeyee ke gofti chi hast. chon man ham ta hala aslan oon ro nadidam. na in ke akhare hafte ha khyli kheyli bikarim, aghalan chand ta film azash begirim fahmemoon bere bala! in taze yek bakhshe koochak az dorogh haye seda va simast. dige bebin ba baghiye khabarha chekar mikonand.

    ReplyDelete
  2. سلام . انچه گفتی معادل برنامه ای بود که چند ماه پیش در مورد دبی نشان دادند و صدای همه ایرانیان ساکن اینجا را در آوردند ... یکی از مهمترین دستاوردهای حوادث اخیر ایران تیر خلاصی بود که به صدا و سیما خورد ! حالا مردم هیچ چیز را از این رسانه نمی پذیرند

    ReplyDelete
  3. اون برنامه رو یادمه. خیلی روی احساسات آدم تاثیر میذاشت. ولی همون موقع که من هنوز پامو از ایران بیرون نذاشته بودم یه جورایی حس میکردم که هدف برنامه ایجاد حس منفی شدید توی آدماس و خیلی داره غلو میکنه.

    ReplyDelete
  4. حالا دیگه تکلیف همه با صدا و سمیا روشنه.مثل لقمان که ادب را از بی ادب آموخت ما هم اخبار راست رو از ایمان به دروغ گویی صدا و سیما می فهمیم.

    ReplyDelete
  5. سلام
    من زمان اون برنامه احتمالا خیلی کوچیک بودم..یادم نیست..اما نمونه هاش رو زیاد از صدا و سیما دیدم!شاید این جمله ای که میگم تاثیر همون برنامه ها رو من باشه..ولی حس میکنم دست کم اون زمان واقعا غرب یه سراب بوده!نسبت به افکارشون...(البته و البته برای بعضیا!نسبت به افکارشون)
    هیچ وقت دوت نداشتم خارج از ایران زندگی کنم و الان هم دوست ندارم!نمیدونم چرا....
    دیروز تو رونامه میخوندم موج جدید مهاجرت (موج سوم بعد از یکبار بعد از انقلاب و بعد از جنگ) حالا شروع شده
    الان تو 3 تا پست قبلتون رفتم اون لینک رو خوندم!(البته یکیش بود یکیش حذف شده بود)خیلی دوست دارم برای خودم به اون نوشته جواب بدم جواب که تو ذهنم زیاده اما منظورم این بود که با نوشتن جواب بدم!اگه فرصت بشه حتما این کا رو میکنم!اصلا دوست ندارم با خواندن یه اینجور نوشته هایی سکوت کنم که نویسنده هاش گمان کنن هرکس چنین اعتقاداتی داره ساده و احمق است و سوال نمی پرد و حتما از حماقتش هست که چنین اعتقادی پیدا کرده!اگه خدا کمکم کنه در این مورد هم سکوت نمیکنم..نه برای آن نویسنده که برای خودم وجدانم عقلم و اعتقادم!
    موفق باشین

    ReplyDelete