Tuesday, October 20, 2009

Keep moving forward

دیشب کارتونی رو دیدیم به اسم "ملاقات با خانواده ی رابینسون"* داستان بچه ای سر راهی به اسم لوییس بود که به دوازده سالگی رسیده بود و در حالیکه پسری باهوش و نوجوانی مخترع بود، هیچکدام از زوجهایی که برای به فرزندی قبول کردنش می آمدند، او رو نمی پسندیدند. او که از این موضوع نا امید شده بود، تصمیم گرفت یک ماشین زمان درست کند که او را به گذشته ببرد و او بتواند از این طریق مادرِ واقعیش را پیدا کند. این موضوع سر آغاز اتفاقاتی شد که در نهایت او نه تنها موفق شد، تصویری از مادرش را ببیند، خانواده ی خودش را در آینده هم ملاقات کرد و بعد از نشیب و فراز، به این نتیجه رسید که به گذشته رفتن، راه درستی نیست. باید به جلو نگاه کنه و به سوی آینده بره. ه
.
شاید بدلیل اینکه این کارتون داستان یک مخترع نوجوان بود که بالاخره به آرزویش می رسید و می توانست يادآورِ شخصیت والت دیسنی باشد، با طرحی از میکی موس، اولین کاراکتری که والت دیسنی خلق کرد، شروع شد. در پایان هم با گفتاری از والت دیسنی به پایان رسید که
"Around here, however, we don't look backwards for very long. We keep moving forward, opening up new doors and doing new things, because we're curious...and curiosity keeps leading us down new paths."
.
باب یک گفتگوی وبلاگی در وبلاگ های بانو ه دو چشم، زنجبیل بانو، باز شده که شاید خوانده باشید. من خواننده ی ساکت این گفتگوها بودم و دلیل سکوتم هم، کمیِ اطلاعات وکم همتی از نوشتن نظرات نصفه نیمه ام بوده. ولی چیزی که امروز با خواندن نوشته ی بانو به ذهنم رسید و در واقع، با گفته والت دیسنی تلاقی کرد، اینه که مهم نیست ما در کجاییم. چقدر می دونیم و در مورد مسایل چه فکری می کنیم. "تا موقعی که در گذشته نمونیم، به آینده نگاه کنیم و کنجکاو باشیم تا یاد بگیریم، همین کنجکاوی، ما رو به سمت مسیر درست هدایت می کنه."* و فکر می کنم که اگر چیزی ما رو ناراحت میکنه، موضوعی ما رو قانع نمیکنه و باهاش مشکل داریم، باید بریم دنبالش به سمت جلو تا بیشتر بدونیم. گاهی گفتگو ها و دغدغه ها، بیشتر دور و ور ندانسته یا نیم دانسته هاست. اینکه یکی نظری بده و وقتی نظرات مخالفش رو می شنوه، بجای دفاع و پافشاری یا متهم کردن دیگران، دوباره روی باور خودش، تامل کنه و بره تا بیشتر و دقیق تر یاد بگیره، همان حرف والت دیسنی در باره حرکت به سمت جلو و کشف ناشناخته هاست. ه
.
قبل تر ها، در مورد مسایل دینی، حداقل ده هزار برابر کمتر از اونکه بحث کردم و نظر دادم، مطالعه و تحقیق کردم. الان این موضوع جزو موضوعات مهم و اولیه ام نیست که بخوام برم دنبالش و برای همین هم زیاد دور و ورش نمی پلکم. یک دلیلش می تونه این باشه که در یک کشور مذهبی زندگی نمیکنم و در نتیجه بطور خودکار این موضوع به روزمره ام تزریق نمیشه. در حالیکه در یک کشور مذهبی مثل ایران، طبیعتا مردم دایم با این مذهب در ارتباط هستند. در اینجا می بینم که یک جامعه ی بزرگ با آدمهای مختلف، با مذاهب و نژاد های مختلف، در کنار هم زندگی می کنند و تعالیم زندگی اجتماعی، رعایت حقوق دیگران، محبت به همنوعان، به موجودات زنده، بدون زمینه ی مذهبی به بچه ها آموزش داده میشه. هر کسی هم در زندگی شخصیش می تونه باورها و اعتفاداتی داشته باشه و دیگران باید بهش احترام بگدارند و حق ندارند اون رو قضاوت کنند. لمس این زندگی، برای منی که از جامعه ایی آمدم که مذهب با تمام لحظات زندگیمون آمیخته بوده، تجربه ی بزرگیه . مذهب یا هر چیز دیگرهم از قاعده ی گفته ی والت دیسنی جدا نیست. مذهب، باید ما رو به جلو ببره. چیزی که ما رو دایم وادار کنه به عقب نگاه کنیم، همراه خوبی برای حرکت ما نیست . و فکر می کنم این جهت بستگی به نگاه خود ما به مذهب داره. هستند کسانی که از مذهب بعنوان دامی برای گرفتارکردن آدمها استفاده کنند. ولی ما خودمون هم نباید بچسبیم به چیزی که جلوی حرکتمون رو بگیره. تلاش در رد یک موضوع به همان اندازه ی تلاش در اثباتش، آدم رو گرفتار می کنه و باید دید رد یا اثباتش چه تاثیری روی ما داره.ه
.
حالا که صحبت به اینجا کشید، من فکر میکنم که معصوم بودن و یا نبودن حضرت علی، یا هر کدام از بزرگان تاریخ، هیچ اثری در زندگی من و نقش منِ پریسا در این دنیا نداره. شاید کسی به اون مرحله از روشن بینی برسه که درصد اشتباهش به صفر برسه. ولی این موضوع تنها اثری که در زندگی من می تونه داشته باشه، اینه که منهم بدنبال راههایی بسوی روشن بینی باشم. اگر کاری یا حرفی به او منسوب شده و برای من فضیلتی محسوب می شد، منهم به خاطر می سپرم و انجام می دم و اگر کاری کرد که بنظر من درست نبود، قضاوتی ندارم، چون حتی برای آدمی که هم الان در کنارم نشسته هم نمی تونم قضاوت درستی بکنم، چه برسه برای آدمی که هزار و اندی سال پیش از دنیا رفته. هر چه بوده شنیده هاست. همیشه ازاو بعنوان نمونه ای از بزرگی و جوانمردی شنیده ام. بدنبال کندوکاو در صحت و سقم آن هم نیستم. همینکه کمکی به باقی ماندن جوانمردی و بزرگی بکند کافیست. او کار خودش را کرد و زندگی خودش را. منهم باید راه خودم را پیدا کنم. ه
.

پ ن: مطمینا زندگی کردن با مردمی که زندگی براشون ساده است، باعث شده که بتدریج پیچیدگی موضوعات برای منهم کمتر بشه و ساده تر بهشون نگاه کنم. ه
Meet the Robinsons *

3 comments:

  1. دیدت را دوست داشتم. برایت آرزوی موفقیت دارم.ه

    ReplyDelete
  2. پریسا جون منم همیشه هر وقت سخنی زیبایی رو میشنوم، با خودم میگم مهم نیست کی میگه مهم اینه که چی میگه. اینطوری بار قضاوت کردن در مورد زندگی و نحوه ی بودن اون آأم رو از روی دوش خودم برمیدارم.

    ReplyDelete
  3. ما قصد داریم بریم ونکوور. بیشتر بخاط اینکه هواش بهتره و ظاهرا" کمتر شلوغه. (:

    ReplyDelete