Thursday, November 26, 2009

نقل و نبات

می خواستم برای برنامه ای مربوط به آمدن سانتا کلاز، جا رزرو کنم. تفریبا مطمین بودم که روشی نمیخواد بیاد. با این وجود ازش پرسیدم. (چون این روزها، با وجود همه ی بزرگ شدن هاش، گاهی چیزهایی مشابه موشی رو می خواد. مثل اونشب که وقتی برای موشی لالایی گفتم و خوابید. برگشتم و دیدم او هنوز بیداره. گفت میشه برای منهم همون لالایی رو بخونی. من البته خوندم و او هم خوابید.) ازش پرسیدم که آیا او هم می خواد در برنامه ی مزبور شرکت کنه؟ گفت "نه. من با سانتا دیگه کاری ندارم. چون برای من سانتا همان باباییه و خانم کلاز هم الان جلوم وایستاده و داره باهام حرف می زنه."ه
.
موشی خانوم هم که رژ لب مایع رو برداشته. وقتی بابایی ازش پرسیده این به چه دردی می خوره، گفته "اینو می مالیم به لبمون. اینجوری. (عملی نشون داده) بعد هم بوس می کنیم. (عملی نشون داده)" نکته ی جالب برقراری ارتباط بین این دو موضوعه که قاعدتا ایشون نباید از جایی کپی برداری کرده باشه. ه
این روزها البته موشی کلا یکی از رسالتهاش توضیح چگونگی انجام دادن هر کاریست. در همه زمینه ها. مثل اونروز که در دستشویی بودند، روشی عجله داشت برای دستشویی رفتن و ایشون هم از روی توالت براش توضیح می دادند که "باید مثل من جیشت رو نگه داری تا نوبتت بشه." البته رَوِش نگه داشتنِ جیش رو هم توضیح دادند که من برای رعایت ادب، نمی نویسم. ه

4 comments:

  1. الهییییی من عاشق پستهای این مدلی تو هستم. آدم روحش تازه میشه

    ReplyDelete
  2. پریسا جون تولدتون مبارکه امیدوارم که در کنار موشی و روشی و بابایی همیشه شادو سلامت باشید

    ReplyDelete
  3. من خیلی دوست دارم این روشی خانوم شما رو ببینم.
    دختر فرهیخته ایه و من خیلی دوسش دارم.
    راستی دیشب داشتم به آقای شیر می گفتم که من هم برای تولد چهل سالگیم یه کیک مثل مال شما می خوام. پر از شمع. خیلی قشنگه. پر از تجربست.

    ReplyDelete
  4. نقل و نبات زندگیه دیگه لاله جون. شما هم باید یواش یواش دهانتون رو شیرین کنین.
    (یک لبخند گنده از این طرف به اون طرف دهانم)

    ممنونم دردانه جون. شما هم همیشه شاد وسلامت باشید

    ننه قد قد جان، ممنونم از لطفت. خدا را چه دیدی. شاید وقتی همدیگر را هم دیدیم. اگر خواستی اینقدر شمع بگذاری، یادت باشه که شمعها بلند باشند. مال ما کوتاه بود و تا ماراتون روشن کردنشون تموم شد، اولیها تفریبا نصفشون آب شده بود.ه
    :)
    تازه نمیدونم چه نیروی غیبی کمک کرد که موشی این مدت رو صبر کرد و شمعها رو فوت نکرد. می دونی که چه حساسیتی به شمع و شمع فوت کردن دارند.ه

    نقلِ شما هم که با سلامتی در راهه بانو جان

    ReplyDelete