Friday, November 27, 2009

* در این مکان وبلاگ نوشته و خوانده می شود

کلا راحت شدم از اینکه، کی، کِی آپدیت کرده. البته این موضوع تدریجی اتفاق افتاد. یادتونه، یک بار چند وقت پیش، از دست وبلاگهایی که آپدیت نمی کنن خسته شدم و طی یک اقدام انتقام جویانه، اونهایی رو که از آخرین آپدیتشون بیشتر از یک ماه گذشته بود، بردم در قسمت "وبلاگهایی که می خوانم"؟ اینجوری خودم رو راحت کردم. بعدا بعضی هاشون دوباره آپدیت کردن و من آوردمشون توی وبلاگهایی که می خوانم. خیلی هم از خودم ممنون بودم، که چند نفر از دوستهای به نوشتن تنبل شده، دوباره نوشتند. چند وقت پیش، باز، آخرین آپدیت بعضی از وبلاگهایی که می خوانم، شد یک ماه و دوماه. بعد من هی به اون نوشته ی یک ماه و دوماه و اینها نگاه کردم و دیدم انگار دیگه اذیتم نمیکنه. خوب آدم عوض میشه. وقتی متوجه این تغییر شدم، اصلا اون قسمت "وبلاگهایی که می خواندم" رو برداشتم. بنظرم بی مزه می آمد. بعد دیدم که اصلا چه حساسیتی دارم که بدونم از آخرین آپدیتِ هر وبلاگی چقدر گذشته. هان؟ پس اصلا اون اطلاع رو هم از زیر اسم وبلاگ ها حذف کردم. فقط برای اینکه تفریحی هم باشه، لیست را به ترتیب آخرین پست، گذاشتم که همیشه هم یک شکل نیست و وبلاگها توش بالا و پایین میشن. حالا دیگه بدون دادن اطلاعات اضافه به کله ام که بعضا باعث نتیجه گیری های اضافه هم میشه، از این بالا می خونم. به همین سادگی. کلا سادگی چیز خوبیه. ه
.
حالا اگر نمی خواهین ته خط بمونین، زود زود آپدیت کنین دیگه. باریکلا وبلاگ نویس های خوب! ا
.
.
.
*
این موضوع من رو یاد داستانی انداخت که از دکتر قمشه ای شنیده بودم. یکی میخواست ماهی بفروشه، تابلو زد که "در این مکان ماهی تازه فروخته می شود." و ماهی هاش رو زیرش گذاشت. بعد فکر کرد که "در این مکان" اضافه است چون ماهی ها اینجاست و معلومه که اینجا ماهی میفروشه. پس "در این مکان" رو حذف کرد. بعد فکر کرد "فروخته می شود " هم اضافه است. چون خوب ماهی رو گذاشته که بفروشه . واضحه. پس عبارت "فروخته می شود" رو هم پاک کرد. بعد دید "تازه" هم لازم نیست چون مردم خودشون می بینن که ماهی تازه است. اون رو هم برداشت. فقط موند "ماهی". حتما حدس می زنید که "ماهی" رو هم برداشت چون ماهی خودش داد میزنه که ماهیه دیگه. ه

10 comments:

  1. واقعا" هم آدم اگه درست فکر کنه میبینه خیلی از فکرا تو کله اش زیادیه. مثلا" من قبلا" عادت داشتم هر وقت میخواستم مهمونی بدم از دوهفته قبلش راجع به همه ی جزئیات فکر میکردم. بعد میدیدم خیلی وقتا اصلا" مهمونیه برقرار نمیشه و من اون همه فکر کردم. خلاصه آدم که از یه دقیقه بعدش خبر نداره بهتره اینقدر زندگی رو سخت نگیره.

    ReplyDelete
  2. واااای اونقدر ذوق کردم. همیشه یه ده دقیقه ای طول میکشه کامنتم سند بشه ولی این دفعه ده ثانیه ای سند شد. اصلا" از خوشحالی دارم بال درمیارم.

    ReplyDelete
  3. باورم نمیشه این یکی هم ده ثانیه ای سند شد. فکر کنم اگه همینطوری پیش برم تا صبح برات کامنت بذارم.
    ولی این موشی خیلی بامزه اسو حرفاش شبیه سفید برفیه.

    ReplyDelete
  4. من حسم اینه که بقیه یهم نمی رسن. گاهی پنج تا پست به ذهنم می رسه و می نویسمشون و بعد با فاصله می ذارمشون توی وبلاگم. یا اینکه میگم ولش کن حالا حالا ها که طول می کشه تا بتونم بذارمشون از ذهنم می پرند! در کل جدیداً اسهال وبلاگی گرفتم! بازم خوبه یکی پیدا شد که دوست داره من تندتر از این هم اپ کنم! آدم میگه برا خودش می نویسه اما یه بار هم خانم شین نوشته بود که از بی خواننده بودن آدم دق میاره!

    ReplyDelete
  5. راستی اینجا فیلترینگ خیلی شدیده. آلوچه خانوم که اون ته مونده آپدیت می کنه اصلا؟

    ReplyDelete
  6. من آلان آپیدم،چرا اول نشدم؟فقط با تاخیر تولدت را خواستم تبریک بگویم،تولدت مبارک

    ReplyDelete
  7. دریا جان، فکر نمی کردم که ده دقیقه طول بکشه برای کامنت گذاشتن. راست میگی که بچه ها مثل همند. من چند تا وبلاگ میخونم که نویسنده اش بچه ی همسن موشی داره، همشون تقریبا یکجورند و دمِ و زبون دراز دارند!ا

    ننه قدقد جان
    منهم اگر نوشته ام رو پست نکنم، دیگه نمیکنم.در باب سرعت نوشتن هم، منکه از تند تند آپدیت کردنت ذوق میکنم.ه

    پریسا جان
    کمی طول میکشه تا لیست من آپدیت بشه. برای تبریک تولد هم ممنونم

    ReplyDelete
  8. مریم-مامان آواNovember 29, 2009 at 1:48 AM

    داستان خیلی باحالی بود

    ReplyDelete
  9. خوبی پریسای عزیزم؟ خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم .. دخترهای نازنینت رو ببوس برام....

    ReplyDelete
  10. ممنونم آرام جان. خوبیم. تو هم حلما را ببوس.ه

    ReplyDelete