Wednesday, March 3, 2010

بدنبال اسب سرکش

این ذهن که میگن مثل اسب سرکشه، راست میگن والا. امروز هیچ طور نمی تونم روش دهنه و افسار بزنم و ببندمش به درشکه و بندازمش توی خطِ کار. امروز هی این سوراخ و اون سوراخ سر میکنه. چیزیش هم نیست ها. فقط یاغی شده. همه ی روز دنبالش دویدم و آوردمش سر جاش. سر چرخوندم و دیدم رفته یک طرف دیگه. الان هم که اینها رو می نویسم، داره بر و بر بهم نگاه میکنه. می خنده و میگه، راست میگی بیا منو بگیر. ‏
.
ای اسبِ چشم سفید! حالا برای خودت بچرخ. شب که مجبور شدی کارِ امروز رو تموم کنی و نشستی تا نصفه شب کار کردی، بهت میگم.‏ به قول مادر بزرگم: این خط، این نشون، اینم کلاه ابریشوم.‏

2 comments:

  1. اسب من هم مدل چموش داره. خیلی قروقاطه-
    پست پایین هم خیلی قشنگ بود . دوستش داشتم. مرسی از لینکی که دادی. با کمال تعجب با همین اینترنت سرعت پایین اینجا من موفق به دیدنش شدم. چه آدم جالبیه. ممنون از معرفیش

    ReplyDelete
  2. مامان فرازMarch 3, 2010 at 11:45 PM

    اون بالایی من بودم ولی ظاهراً کامنت رفت تو میل باکس. این اقدامات جدید بلاگر است یحتمل

    ReplyDelete