امروز صبح قبل از صبحانه رفتی حموم و کارهات کمی دیر شده بود. قرار بود با بابایی بری مدرسه و بابایی هم داشت دیرش میشد. برای سرعت دادن به کارها، همینطور که صبحانه ات رو می خوردی، موهات رو با سشوار خشک می کردم. دیدم دلم داره شور می زنه که دیر شده. به خودم یادآوری کردم که دلیلی برای هول زدن نیست. دیدم که داری بادقت گردوی پوست کنده را با چاقوی صبحانه، ریز ریز می بری و روی نونت می گذاری. دهنم داشت باز میشد که بگم یک تکه گردو رو که با کارد خورد نمیکنن، یا با دستت خورد کن و یا همونطوری بگذار روی نونت. درست به موقع دهنم رو بستم. چه دلیلی داره هر چی در مورد کارهای تو به فکرم می رسه، بگم. چه حقی دارم که نظرم رو وارد هر لحظه ی زندگیت بکنم. چه فرقی می کنه که تو گردو رو چطور خورد کنی و روی نونت بگذاری.
موهات رو خشک می کنم. نونت رو تا ته می خوری. می دونم اگر به موقع ساکت نشده بودم و خودم رو به لحظه های گردو خورد کردنت، تحمیل کرده بودم، کمتر بهت مزه می داد. فکر می کنم که چقدر دیگران خودشون رو به لحظه هایم تحمیل کردند و مزه اش را از دهانم بردند.
صبحانه تموم شد. خوشحالم که علاوه بر کره روی نونت گردو هم گذاشتی. با بابایی رفتی. دیر نشد. و من با رضایت برای این سکوت به موقع، در دفترچه ی مادریم، به خودم یک مثبت دادم.
مثل همیشه زیبا و چقدر متناسب با حال و هوای این روزای من.
ReplyDeleteآفرين. من هم بعضي وقتها صبر و سكوت زيادي دارم و به اين قابليت مي بالم. شايد به خاطر اينكه مامانم هميشه خيلي سريع وارد لحظه هاي آدم مي شود و تذكر هاي خود را تحميل مي كند. من سعي مي كنم اينطور نباشم.
ReplyDeleteدفترچه مادري و امتياز دادن به آن: چه ايده خوبي
آخ که چی میشد این "مادر حمایتگر بیخودکی" از درونم می رفت بیرون
ReplyDeleteراستي لينكي كه در پست "زندگي را زندگي كنيم"گذاشته بودي ديدم و دوست داشتم. ممنون
ReplyDeleteما هم الگو می گیریم از رفتارهای این مادر نمونه
ReplyDeleteمیدونیدچی من یه پسر27ساله ام مجردم باور کنید وقتی این مطاللب رومیشنوم به زندگی هم امیدوار میشم هم نامید امیدوار ازاین لحاظ که هنوز توی این مملکت چنین مادرانی وجوددارند نامید از این بابت که چقدر اختلاف است بین شماها که در شهرهای بزرگ میشینید ودسترسی به همه امکانات رو دارید وهم مرفه ولی ما که ...................
ReplyDelete