Tuesday, March 9, 2010

من خوبم، تو خوبی

به این پست قبلی فکر می کنم و کامنت هایی که برام گذاشتین. من می دونم وشما ها هم می دونین که هیچکدوممون نه نمونه ایم، نه کاملیم و نه بدون اشتباه. ولی همینکه از یک موفقیت کوچک می نویسم و شما ها می خونین، بهش توجه می کنین و مثلا میگین مادر نمونه، تشویق خیلی خوبیه برا ی بهتر شدن. یا وقت هایی که کم هم نیستن و می نویسم از موفق نشدن و سرخوردن و اشتباه ها، بعد شماها می خونین و بهش توجه می کنین و میگین که برای هر کسی اتفاق می افته، از اون احساس بدم، کم میشه، راحت تر می تونم خودم رو ببخشم و راهم رو با یک تجربه جدید ادامه بدم.‏
دلم می خواد که این جریان توی زندگی ام هم بود. نمیدونم چرا اینجوری نیست؟ ولی می دونم در زندگی واقعی، نه من اینطور اتفاقی رو برای کسی تعریف می کنم و نه کسی به چنین اتفاقی توجه می کنه. چرا نمی گم؟ چرا نمی شنوم؟ چون هنر نکردم که کار درست کردم؟ چون مادر خوب بودن و کار درست کردن وظیفه ی منه و برای انجام وظیفه که دیگه تشویق لازم نیست؟ اشتباه که خودش گندش در میاد و بلافاصله هم "بایدها و نبایدها" و "من که گفته بودم ها" رو می شنوم. دلم می خواست کسی به کارهای کوچولویی که می کنم و درسته، نگاه می کرد و درشون می آورد و میگذاشت جلوی روم. یعنی من به اندازه ی موشی به تشویق احتیاج دارم برای بهتر شدن؟ شاید نه. باید فرق هایی بین من و او باشه. ولی خوب، وقتی صحبت از فرق میشه، آیا من به اندازه ی یک صدم موشی هم انرژی دارم؟ می دونی تشویق به آدم چقدر انرژی می ده؟
موشی برای هر کار درستی که می کنه، آفرین می شنوه. دلم می خواد،در روزمره ام حداقل برای یک چیز واقعی و ملموس، آفرین بشنوم. همانطور که روی دو پا میشینم، به چشم های موشی نگاه می کنم، میگم که بهت افتخار می کنم و در مردمک چشمش می خوانم که حسش کرد، کسی چشم در چشمم می دوخت و چیزی می گفت از دلش، برای من. ‏
بارها و بارها به موشی میگم که تو خوبی، و می دونم که بعضی وقتها فکر میکنه که خوب نیست. خودم چی؟ فکر می کنم خیلی بیشتر از موشی، حسِ خوب نیستم، پیدا می کنم. باید روی خودم حساب کنم، درست. باید خودم رو دوست داشته باشم. قبول. اما نمی تونم منکر اثر فوق العاده ای بشم که شنیدن "تو خوبی" از کس دیگری روم داره.‏
.
اگه توی دنیای مجازی که فقط یک اسم و یک نوشته هستم، میگم و میشنوم و در دنیای واقعی ام که دست و چشم و گوش و نگاه و حس و ... هستم، این اتفاق نمی افته، یک جای کار ایراد داره. ‏ برم اونطرف بایستم. چقدر از دیگران قدردانی میکنم؟ همین روشی، بابایی، مادرم ...‏ میکنم؟ نمیکنم؟
.
باید بگم و باید بشنوم.‏
.
هر چی هست، خوشحالم که حداقل اینجا می نویسم، برای امروزم و برای فرداهایم. ممنونم از همه ی کامنت های مهربانِ شما.‏

5 comments:

  1. پريساجان چقدر قشنگ حرف دل خيلي هامون رو زدي
    يعني من هم اينقدر جاهايي هست كه دلم ميخواد آفرين بشنوم و نميشنوم
    واقعا چرا اين چيزها رو از همديگه دريغ مي كنيم. يعني دريغ هم نه ولي اصلا ياد هم نگرفتيم به هم آفرين بگيم
    حالا اينجا هم من از ته دل بهت ميگم كه تو خيلي خوبي پريسا جان

    ReplyDelete
  2. ممنونم نلی جون. من خوبم. تو خوبی. باهات موافقم که قدردانی از همدیگه، چیزیه که ما خوب بلد نیستیم. خوب ، یادبگیریم دیگه. از همین امروز.‏
    :)

    ReplyDelete
  3. مریم-مامان آواMarch 10, 2010 at 12:28 AM

    پریسا جان! دلیل اینکه تو دنیای مجازی اینطوری هست اینه که اینجا خودمونیم و از قضاوت غریبه ها نمی ترسیم.با این حال تو که حتما خوبی

    ReplyDelete
  4. ممنونم از اینکه مینویسید. نوشته هایتان برای من بخشی از زندگی شده

    ReplyDelete
  5. راست میگی پریسا جون. منم خیلی موقع ها احساس میکنم چقدر نیاز به تشویق دارم. یه مدتی دفتری داشتم به اسم دفتر قدردانی که هر شب قبل از خواب حداقل ده مورد رو پیدا میکردم که از خودم قدردانی کنم و توش مینوشتم. اونموقع خیلی حالم خوب میشد و احساس میکردم روزم همچین هم بد نبوده.

    ReplyDelete