به رابطه ام با یکی از آشنایان فکر میکردم و حسِ بدی که در این رابطه دارم. حس ناراحت و معذب بودن. حس اینکه خودت نیستی و داری تظاهر میکنی. راحت نیستم با نقطه ای که این رابطه بهش رسیده. اونی نیست که دلم می خواست و انتظارش رو داشتم. من آدمها رو دوست دارم و خوشحالم وقتی رابطه ام باهاشون رو به بهتری ست و ناراحتم وقتی که پام رو از رابطه ای عقب میکشم. انگار نمی خوام آدم ها رو از دست بدم. قبل تر ها هیچ وقت عقب نشینی نمی کردم و خیلی تلاش میکردم تا مشکلات حل بشه. حالا دیگه اون انرژی رو ندارم و اگر با کمی تلاش، رابطه ای کار نکرد، رها می کنم. یعنی نه اینکه انرژی ندارم. ولی میبینم و میدونم که پایه های زندگیم و خانواده ام، اینقدر به فکر و انرژی و تلاشم احتیاج دارند که نمیتونم قسمت بزرگی از وجودم رو صرف رفع مسایل در رابطه ای جانبی بکنم.
با این وجود، تکه ای از دلم، گرفتارِ نشدن هاست و هر بهانه ای که پیش بیاد دوباره میگه که چرا اینطور شد و نباید میشد و اگر اینطور میکردی اونجور نمیشد و ...
چند سال پیش از دکتر هلاکویی درباره ی تمایز بین مهربانی و مهرطلبی شنیده بودم. اون زمان که شنیدمش کمک کرد تا در موقعیتهایی که قرار میگیرم، این دو رو از هم تشخیص بدم و بتدریج مهربانی رو بیشتر بشناسم. آگاهانه مهربانی کنم. همون که آدم ازش و بخاطرخودش لذت میبره. همونکه آدم رو از نتیجه ی کارش جدا میکنه و همینطور از رفتار دیگران. همون که هر آدمی رو که سر راهمون قرار میگیره و هر صبحی رو که آغاز میشه، تبدیل میکنه به دلیلی برای شادی. هنوز اما مهرطلب کوچکی اون کنار نشسته که نمیخواد قبول کنه، نشدنِ یک رابطه رو. می خواد خودش رو به این در و اون در بزنه که بشه. اون که خودش رو دوست نداره، متهم می کنه و نیاز داره بقیه دوستش داشته باشند و تاییدش کنند. مهرطلبی که کارش شادی آوردن برایم نیست.
چند سال پیش از دکتر هلاکویی درباره ی تمایز بین مهربانی و مهرطلبی شنیده بودم. اون زمان که شنیدمش کمک کرد تا در موقعیتهایی که قرار میگیرم، این دو رو از هم تشخیص بدم و بتدریج مهربانی رو بیشتر بشناسم. آگاهانه مهربانی کنم. همون که آدم ازش و بخاطرخودش لذت میبره. همونکه آدم رو از نتیجه ی کارش جدا میکنه و همینطور از رفتار دیگران. همون که هر آدمی رو که سر راهمون قرار میگیره و هر صبحی رو که آغاز میشه، تبدیل میکنه به دلیلی برای شادی. هنوز اما مهرطلب کوچکی اون کنار نشسته که نمیخواد قبول کنه، نشدنِ یک رابطه رو. می خواد خودش رو به این در و اون در بزنه که بشه. اون که خودش رو دوست نداره، متهم می کنه و نیاز داره بقیه دوستش داشته باشند و تاییدش کنند. مهرطلبی که کارش شادی آوردن برایم نیست.
.
خواستم که دوباره صحبتها رو بشنوم و به لطف دنیای اینترنت با یک جستجوی ساده دقیقا همان تکه ای رو که میخواستم پیدا کردم. گوش کردن دوباره اش خوب بود. یاد آوری همیشه خوبه.
دیدم که موشی مهر طلب نیست. هیچوقت مهربانیِ اضافی نمیکنه. اگر دوستمون داره، نشونش میده و اگر هم نداره به همان صراحت میگه. مصالحه در کارش نیست و تکلیفش با خودش و دیگران روشنه. وجودش، ستونی کاملا استواره. خیلی خوشحال شدم.
در روشی آثار مهرطلبی هست. سعی میکنه دل دیگران رو بدست بیاره. ولی نه همیشه. تکان هایی به ستون داده ایم ولی هنوز استواره. مصمم شدم که چنان باشم که دیگه ضربه ای بهش نخوره. برای او خیلی چیزها را بتدریج تصحیح کردم و می کنم. خودش هم می دونه که من همراه او بزرگ شدم و می شوم.
.
لینک مطلب را گذاشتم. شاید برای دیگران هم مفید باشه. کم و بیش درد مشترک همه ی ماست.
پریسای عزیز ممنون که صحبت های دکترهلاکویی را گذاشته بودی که جالب بود اما دلم نخواست باور کنم آدمهای مهرطلب و آدمهای مهربان دودسته ی کاملا مجزا و تفکیک شده اند خودم خیلی وقتها شده که با مهربانی و از صمیم قلب کاری را برای کسی کرده ام و طلب کارهم نبوده ام اما گاهی هم شاید به خاطرمهرطلبی کارهایی را کرده ام مثلا خوب کارکردن شاید برای جلب نظر رییس درحالیکه فکرمی کرده ام یک جای رابطه اشکال داردودارد درحقم ظلم می شود ولی حداکثردلسوزی و تلاشم را به کار گرفته ام . اما بهرحال فکرمی کنم نمی شود دوگروه را مجزاکرد هرکدام خصلتی هستند دروجود آدمها که خوب است که آدم به صورت تفکیک شده آنها را بشناسد و یکی را تقویت و یکی را سرکوب کند
ReplyDeleteمنهم فکر نمیکنم که آدمها یا مهرطلبند یا مهربان. هیچ چیز و هیچکس مطلق نیست. خودم هم در هیچ طرف خاص نیستم. همانطور که گفتی ترکیبی از هر دو در ما هست که ممکنه یکی بر دیگری غلبه کنه. فکر میکنم که خوبه اونها رو بشناسیم. ممنون از توضیحی که دادی.
ReplyDeleteچقر جالب همه چيز را تفسير ميكنين،انگار آدم با شما بزرگ ميشه.
ReplyDeleteولي به قول شما نا هردو را داريم ولي يكي بر ديگري غلبه مبكنه مثلا من به نظر خودم بيشتر مهر طلب شده ام تا مهربان شايد به خاطر اينكه ازكودكي بهم گفته شده كه بايد چه جوري باشم تا كسي بدش نياد در عين حال كه همه رو دوست داشته باشم واين مساله براي بزرگ شدن من نوعي دوگانگي ايجاد كرده جوريكه احساس ميكنم مهرباني من را كسي درك نميكنه و حتما بايد بشمارمشون بنابراين يه جورايي به سمت مهرطلبي پيش ميري و مثل يك بچه اي ميشي كه بيشتر غر ميزنه و منتظره كسي بهش محبت كنه
به نظرم مثل موشي بودن بهتره تا روشي
منم مثل روشي هستم شايد اين خصلت بچه هاي اول باشه كه بيشتر زير ذره بين پدر مادرهاهستند و پدرومارها ديگه حالشو ندارن براي بچه هاي بعدي بكن نكن بكنند و اونها هم خودساخته تر بزرگ ميشن