Friday, March 4, 2011

وجدانِ بیدار

از سر کار به خونه برگشتم. موشی اومد و با اصرار ازم خواست که باهاش برم تا چیزی رو بهم نشون بده. منو برد به اتاق روشی. روشی از مدرسه ویولون آورده بود تا تمرین کنه. سازها رو از مدرسه امانت میگیرند برای تمرین درسشون. ویولون در جعبه بود و در جعبه هم بسته. ‏موشی به جعبه ی ویولون اشاره کرد و

گفت " مامان، من اومدم، دیدم این که مالِ روشیه اینجاست. تُندی درش رو باز کردم و دست زدم بهش. بعد تا روشی نیومده، زودی درش رو بستم."‏
گفتم "چرا تندی و زودی؟"‏
گفت "آخه روشی عصبانی میشد اگه میفهمید من یواشی به اینسترومنت* اش دست زدم."‏
گفتم " خوب چرا اول ازش اجازه نگرفتی؟"‏
گفت "به من اجازه نمیداد. می گفت نه."‏
گفتم "بنظرت کار خوبی بوده وقتی میدونی روشی اجازه نمی داد؟"‏
گفت "نه." بعد با فاصله ی یک نفس گفت " آره. خوب بود. چون من دوست دارم بهش دست بزنم."‏

نمی دونستم چی بگم. فقط بوسیدمش و گفتم "ممنونم که اینها رو به من گفتی." ‏
.
.
پ ن: همون موقع فکر کرده بودم به روشی بگم که وقتی ویولون رو میاره، خودش موشی رو دعوت کنه تا پنج دقیقه تحت نظارت با ویولون ور بره. ولی نشد. الان که نوشتم یادآوری شد که حتما این کارو بکنم.‏


1 comment:

  1. khoobe ke in karo bekoni. merc ke neveshtish. baraye manam talangor bood

    ReplyDelete