Wednesday, March 2, 2011

Let it go!‏

موشی رو برده بودم حموم و موهاش رو می شستم. همیشه در قسمتِ گرفتنِ کف، گرفتاری داریم باهاش. چشم هاش رو محکم بهم فشار میداد و پلکهاش رو جمع میکرد. بهش گفتم "اگر چشمهات رو بهم فشار بدی، بیشتر بسته نمیشه. فقط دور چشم و پلکهات چین می خوره و آب و کف لای چین هایی که درست کردی جمع میشن و وقتی چشمت رو باز میکنی، میرن توش. به چشمت هم فشار میاد. اگر چشمهات رو آروم و راحت ببندی، آب از روی چشمت سر می خورده و می ره پایین. بعد هم به راحتی چشمت رو باز می کنی." خودم هر دو حالتش رو انجام دادم و او نگاه کرد. متوجه تفاوتش شد. و بار بعد چشمهاش رو بدون فشار بست. ‏

به خودم گفتم، تو هم یادت باشه که موقع سختی ها، خودت رو زیاد منفبض نکنی. مثل همون کف و آب، اونها هم میرن. خودتو سفت کنی، یه جورایی نگهشون داشتی. هر چقدر آرومتر باشی، راحت ترو زودتر رد میشن و زندگیت رو بعدش آسوده تر، دنبال می کنی. ‏
 Let it go!به قول اینها ‏





3 comments:

  1. مری مامان آواMarch 3, 2011 at 4:43 AM

    چقدر این روزها به چنین چیزی نیاز داشتم...نمی دونم قبلا هم بهت گفتم یا نه ؟ عاشق اون عکس کنار صفحه از دخترات هستم

    ReplyDelete
  2. پریسا جونم سلام
    خواستم بگم که وبلاگت این جا برای من فیلتره و توی گودر می خونمت و این که برای پست هات کامنت نمی ذارم معنی ش این نیست که نمی خونمت. دوسِت دارم و بوسِت دارم.

    ReplyDelete
  3. ممنونم نازنین جان. خوشحال شدم که فهمیدم کسی این نوشته ها رو میخونه. منهم خودت و نوشته هات رو دوست دارم.‏

    مریم جون ممنونم از کامنتت. این روزها کامنت داشتن غنیمت بزرگیه.‏

    ReplyDelete