موشی رو برده بودم حموم و موهاش رو می شستم. همیشه در قسمتِ گرفتنِ کف، گرفتاری داریم باهاش. چشم هاش رو محکم بهم فشار میداد و پلکهاش رو جمع میکرد. بهش گفتم "اگر چشمهات رو بهم فشار بدی، بیشتر بسته نمیشه. فقط دور چشم و پلکهات چین می خوره و آب و کف لای چین هایی که درست کردی جمع میشن و وقتی چشمت رو باز میکنی، میرن توش. به چشمت هم فشار میاد. اگر چشمهات رو آروم و راحت ببندی، آب از روی چشمت سر می خورده و می ره پایین. بعد هم به راحتی چشمت رو باز می کنی." خودم هر دو حالتش رو انجام دادم و او نگاه کرد. متوجه تفاوتش شد. و بار بعد چشمهاش رو بدون فشار بست.
به خودم گفتم، تو هم یادت باشه که موقع سختی ها، خودت رو زیاد منفبض نکنی. مثل همون کف و آب، اونها هم میرن. خودتو سفت کنی، یه جورایی نگهشون داشتی. هر چقدر آرومتر باشی، راحت ترو زودتر رد میشن و زندگیت رو بعدش آسوده تر، دنبال می کنی.
Let it go!به قول اینها
Let it go!به قول اینها
چقدر این روزها به چنین چیزی نیاز داشتم...نمی دونم قبلا هم بهت گفتم یا نه ؟ عاشق اون عکس کنار صفحه از دخترات هستم
ReplyDeleteپریسا جونم سلام
ReplyDeleteخواستم بگم که وبلاگت این جا برای من فیلتره و توی گودر می خونمت و این که برای پست هات کامنت نمی ذارم معنی ش این نیست که نمی خونمت. دوسِت دارم و بوسِت دارم.
ممنونم نازنین جان. خوشحال شدم که فهمیدم کسی این نوشته ها رو میخونه. منهم خودت و نوشته هات رو دوست دارم.
ReplyDeleteمریم جون ممنونم از کامنتت. این روزها کامنت داشتن غنیمت بزرگیه.