Wednesday, June 1, 2016

اول ماه، روز خوبیه برای نوشتن. بدون اینکه بدونی از چی می خواهی بنویسی. اول ماه جون شد. مثل هر روز بدنبال دلیلی برای رضایت و خوشحالی هستم. دیشب موشی حرفهایی بهم زد که میتونم برای همه ی عمرم مزه مزه کنم و خوشحال باشم. آدمیزاد به روز پنج بار یادآوری، بگو نماز، بگو مراقبه یا هر چی اجتیاج داره. روزی پنج بار نه، دستکم یکبار رو باید با خودت بشینی و جی پی اس رو سِت کنی.

حرف آنیتا مورجانی رو به موشی گفتم و او با چشمهای قشنگش بلعید. گفتم "خودت رو دوست داشته باش، جوری که انگار زندگیت بهش وابسته است.مثل نفس کشیدن"  داشت تعریف میکرد از وقتهایی که از خودش بدش میاد و اونوقتها بدون اینکه بخواد کارهای بدتری میکنه که بیشتر از خودش بدش میاد. موندم که چطور میتونه اینطور خودش روبه این وضوح تحلیل کنه. بهش گفتم که  هرچی که میشه، هر اتفاقی که بیقته، هر کسی هر کاری بهت بکنه یا تو بکنی، هرچی، هر چی، اولین حرفی که به خودت میزنی باید این باشه "با وجود اینکه این اتفاق افتاده (عین اتفاق رو بگو)، من خودم رو قبول میکنم و دوست دارم." اگر میتونی برو توی دستشویی و جایی که آینه هست، به چشمهات نگاه کن و اینو بگو. اگر میتونی با صدای بلند بگو. اگر نه توی دلت. تا خودت رو دوست  نداشته باشی، هیچ چیز خوبی ازت در نمیاد. 
(خلاصه ی نیم ساعت گفتگو رو در این دو جمله نوشتم. :))

بهش میگم که میدونی، من هم این چیزهای رو تازه یاد گرفتم و تمرین میکنم. ما با هم بزرگ میشیم.  هر دو شاگرد کلاس زندگی هستیم. 

No comments:

Post a Comment