Thursday, October 16, 2008

زِندان خود ساخته

تيم* يکی از پرسنل قسمت پشتيبانی نرم افزاره. اونها در واقع رابط ما با مشتريان هستن. از آموزش نرم افزار گرفته تا نصب و راه اندازی و رفع اشکال. طبيعتا زياد سراغ ما ميان و سوالاتی که راجع به هر قسمت از نرم افزار باشه ميپرسن. و واضحه که سوالات هر ماجول رو از کسی ميپرسن که اونو توليد کرده. از وقتی که اومد، احساس ميکردم که با من خوب نيست. تمايلی به سوال کردن از من نشون نميداد. در حاليکه تازه اومده بود و بايد سوال های زياد ميداشت. اگر سوالی داشت حتی اگر مربوط به من ميشد ميرفت از يک همکار جديد ديگرمون که اونهم عقل کله ميپرسيد. بنظرم ميومد که منو ناديده ميگيره. منهم رفتار مشابهی باهاش ميکردم. از همه چيزش بدم ميومد. شکلش، حرف زدنش. بيسوادی يا کم سواديش خيلی به چشمم ميخورد. اگر ازم سوالی ميکرد، توی دلم ميشنيدم که ميگه "تو هيچی نميفهمی" و خودم هم ميگفتم " تو هيچی نمی فهمی". ميخواستم بهش ثابت کنم که به کارم واردم . احساس ميکردم که اون باورم نداره. خلاصه ته ليست ام بود و آخرين نفری بود که ميخواستم ببينمش يا سلامی بهش بکنم. ديواری بينمون کشيده شده بود. دو سه سالی از اون موقع گذشته. من رفتم برای مرخصی زايمان و برگشتم. چيزی عوض نشده بود. ه
تابستان امسال در يک سايت مشکلی داشتيم و من داوطلب شدم که خودم برم. به دلايل مختلف ميخواستم بهترين کار ممکنم رو اونجا انجام بدم و نتيجه ی خوب بگيرم. هميشه حداقل يک نفر از پشتيبانی هم در اين ماموريتها هست. وقتی ايميل هماهنگيش از تيم بدستم رسيد، اولش خيلی توی ذوقم خورد که بايد اين روز رو با تيم بگذرونم. ولی بدليل همون اهميتی که انجام اينکار داشت، ديگه به اون ديوار نامريی بين مون فکر نکردم. صبح که اونجا همديگه رو ديديم به استقبالش رفتم، باهم دست داديم و شايد برای اولين بار طی اين چند سال بهم نگاه کرديم و بودن هم رو به رسميت شناختيم. در تمام روز يکبار هم به تمام موضوعات قبلی فکر نکردم. با هم بخوبی کار کرديم. همديگه رو تاييد کرديم. هر کاری که ازش خواستم انجام داد. کار زودتر از اونکه فکر ميکردم تمام شد. وقتی برگشتم و توی ماشين نشستم، به خودم گفتم. " تيم هم آدم خوبيه ها. چرا من هميشه اينقدر ازش بدم ميومد؟" شايد اونهم توی ماشينش که نشسته به خودش گفته "اين دوستمون هم يک چيزهايی حاليشه"ه
از اون روز ببعد، اون ديوار ديگه نيست. وقتی از جلوی اتاق من رد ميشه، با لبخند بهم سلام ميکنيم. مثل خيليهای ديگه از ديدنش خوشحال ميشم. وقتی کاری پيش مياد و به من مربوط ميشه، ازم ميپرسه و من در زمان کار کردن باهاش ديگه راحتم و آزاد و دنبال اثبات چيزی نيستم. ديگه از شکلش هم بدم نمياد و بنظرم نفرت آور نيست (قبلا اينجوری فکر ميکردم)ه
****
اينها رو نوشتم چون دچار حال مشابهی با يکی ديگه از پرسنل پشتيبانی هستم و ايميلهايی که امروز از صبح تا حالا بينمون رد و بدل شده، حسابی قلقلکم داده. ه

اينها رو نوشتم چون ديدم دوباره دارم بجای موضوع اصلی، سعی ميکنم که درستی خودم رو ثابت کنم و اشتباه يکی ديگه رو بهش نشون بدم.ه

اينها رو نوشتم چون يادم اومد که جيسون وقتی من کاری رو که گفته انجام بدم، اشتباه انجام ميدم، ميگه "ببخشيد که من نتونستم منظورم رو خوب بيان کنم و باعث اشتباه و دوباره کاری تو شدم" حيفه با همچين آدمی کار کنم و اينو ياد نگيرم.ه

اينها رو نوشتم تا به خودم يادآوری کنم که همه چيز از فکر خودم شروع ميشه. اگر هم از من شروع نشه، از من ميتونه ادامه پيدا کنه.ه

اينها رو گفتم تا خودم رو از زندانی که دارم دوباره در يک رابطه ی انسانی برای خودم درست ميکنم نجات بدم. زندانی که مارگوت بيگل اينجوری تعريفش ميکنه

بی اعتمادی دری است
خودستایی، چفت و بست غرور است
و تهی دستی، دیوار است و لولاست
زندانی را که در آن محبوس رای خویشیم
و دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنيم
Tim *

4 comments:

  1. نمی دونم چرا بعضی وقتها رابطه آدما اینقدر پیچیده میشه. برای من هم پیش آمده و خیلی وقتاش همون آدمایی که ازشون بی دلیل بدم میامده و به قول تو بینمون دیوار بوده به بهترین دوستم تبدیل میشن( نمونه اش همون مریم دوستم)ه

    ReplyDelete
  2. shayad in ehsase to inghadr ghavi bode ke khode oonham motevajeh shode ke to azash badet miyad va dar natije to yek lake defaee foro rafte va baes shode ke har rooz az ham bishtar badetoon biyad. dar har hal khobe ke sooe tafahometoon bartaraf shode. in tim-e bichare hamine ke bekhateresh ghahve khordan ro tark kare boodi?

    ReplyDelete
  3. راستش را بخواهی من تا یک مدتی صمیمی ترین دوستهام همانهایی می شدند که یک روز ازشان بی دلیل بدم می آمد!! حتی شوهرم هم همین جور است ;)

    چه افکار به درد بخوری بود، به خصوص برای من که استاد بودم در ساختن این زندان های بی دلیل.ه

    ReplyDelete
  4. نه افروز جان
    اون يکی ديگه بود. انگار يکی دوتا نيستن اونهايِی که من باهاشون مشکل دارم.
    :)

    ReplyDelete