Monday, October 20, 2008

پذيرش

کار بانکي داشتيم که بعد از يکهفته کَل کَل با تلفن بانک هنوز حل نشده بود و بابايی شديدا شاکی و ناراضی از سرويس بانک بود. گفتيم که شنبه صبح بريم به شعبه و دعوا کنيم. دم در خانمی که مسیول هدايت مراجعين بود، پرسيد که چکار داريم و بابايی گفت که با رييس شعبه کار دارم. وقتی خانمه پرسيد چه کاری بابايی گقت معلومه ديگه در مورد حساب بانکيم. جوابی کلی که نشان ازنارضايتی داشت. اون هم ما رو راهنمايي کرد و نشستيم تا خود رييس شعبه اومد و بردمون توی اتاق. کاملا به حرفمون گوش داد و مشکلمون رو فهميد و حل کرد. چه مزه داره که با عصبانيت بری سراغ کسی و با آرامش برگردی. مثل اينه که يک ماساژ خوب گرفتی و حال اومدی. از اون جالب تر و موفقيت آميز تر اينه که کسانی رو که با توپ پّر اومدن تا حسابشون رو ببندن، راضی و خندان تا در شعبه بدرقه کنی. من فکر ميکنم يکی از رموز اصلی موفقيت پذيرشه. پذيرش همه چيز هر طوری که هست، پذيرش ناراحتی و عصبانيت و نارضايتی ديگران، پذيرش رنج و درد و... اولين و مهمترين قدم در راه رد شدن ازاون حال بده. چه مال خودمون باشه و چه مال ديگران. اگر جلوش بايستی و مقاومت کنی، خودت هم دچار اون حال بد ميشی. ولی اگه قبولش کنی انگار اون موج قوی مياد و از روت رد ميشه و انگار هيچوقت وجود نداشته، و تو همونطور سرجات ايستادی. اين در مورد همه صدق ميکنه. پير و جوون هم نداره. همين موشی ما، وقتی که به يک دليلی گريه ميکنه، حالا چه موجه باشه و بخاطر درد زمين خوردن و چه ناموجه بخاطر اينکه مثلا نگذاشتيم دستش رو بکنه توی کاسه ی توالت. فرقی نميکنه. اينو بارها امتحان کردم. وقتی در اوج گريه است، اگه بهش بگم "پات درد ميکنه؟ اوخ اوخ، حتما خيلی هم درد ميکنه" و بعد اگه دوباره تعريف کنم که داشتی ميدويدی که پات خورد به عروسک روی زمين و .." گاهی حتی گريه رو ول ميکنه و خودش هم شروع ميکنه به تعريف کردن اينکه چی شده بود. اما اگه بگم " چيزی نشده چيزی نشد. گريه نکن الان خوب ميشه" گريه اش دوبرابر ميشه. آخه چطوری ميشه آدم اينقدر پاش درد بکنه بعد بهش بگن چيزی نيست. ه

2 comments:

  1. این چیزی نشده، شیوه غلطی هست که مامانای قدیمی به کار می بردند تا به قول خودشون بچه رو قوی بار بیارند. در حالی که به جای قوی شدن فقط بچه ها رو دچار دوگانگی می کردند. چون از یه طرف می دیدند که خوب دارند درد می کشند و از طرف دیگه بهشون گفته میشد که چیزی نشده. بنابراین احساس می کردند که خودشون ضعیف و غیر عادی هستند که واسه یه چیز کوچیک گریه می کنند.

    ReplyDelete
  2. Pas majaraye oun bachei ke mikhore zamin o agar madaresho nigahesh nakone o ay ay nage pa mishe mire bazisho edame midi va oun bachei ke mikhore zamin va ta mibine mamanesh tarside o mige chi shod chishod dardet oumad? mizane be gerye o ounam che geryei ;-)

    ReplyDelete